سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

امروز برآنم تا این غصّه برانم خوش

امروز برآنم تا این غصّه برانم خوش
این دست براندازم آن دست فشانم خوش

این ملّت مرگ‌آیین، این جمعیت پرکین
بر خویش زنم آنگه از خویش پرانم خوش

بنگر ره آوایی، این کوب دلارایی
بشنو ز چه اینجایی ای روح و روانم خوش

این جمع تبه با من، آن هیبت مه با تو
این بی‌تو برقصانم تا جان و جهانم خوش

از نو شب توران شد، تکبیر تتاران شد
این مرگ‌سواران را از مرگ چشانم خوش

ای حضرت حق‌زنده، ای مشعل تابنده
این مرده‌پرستان را تا باده دوانم خوش

این ساعت بی‌ساعت از خویش شدم راحت
حالی بپرم از خود بی نام و نشانم خوش

حلمی سر می خوش باد زین شعر جهان‌آرا
ای روح خداپیما، ای دست و زبانم خوش

امروز برآنم تا این غصّه برانم خوش | غزلیات حلمی

۰

جان رنجور تو را شب به تماشا ببرم

جان رنجور تو را شب به تماشا ببرم
بندها بگسلم و جامه‌ی رنجت بدرم
 
گره‌ات وا کنم و بخت تو نقشی بزنم
به دلت نور دهم، جان تو از غم بخرم
 
خنده زن! لاجرم این غصّه به سر می‌گردد
چه کنم دیده‌ی تو راست بخواند نظرم؟
 
هر شبت را به نهان سور خدایی بدهم
چو به سرحلقه‌ی عشّاق منت جلوه‌گرم
 
خمشان را به عیان آورم از پرده‌ی خویش
با همه بی‌نظران سهم کنم سیم و زرم
 
پیک آزادی تو زین قفس تنگ رسید
برسانم به تواش تا که بیایی به برم
 
جلوه‌ی خنده به چشمان تو می‌بنشانم
بدهم دست تو این شیشه ی جام ظفرم
 
سفره‌ی برکت خود بازگشایم به میان
لقمه گیری و به جان تازه نمایی جگرم
  
حلمیا دست فشان هلهله کن چون که دگر
شب تاریک به سر آمده اینک پسرم

جان رنجور تو را شب به تماشا ببرم | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان