به خدا که بیخدایی به از این خدانمایی
به خدا که کفر بهتر ز مذاهب هوایی
سر آن اگر نداری که ز خواب مرگ خیزی
دم آن گرفته این دل که ز مرگ خود در آیی
ناگهان صبح بلند خوش رسید
دل به سامان تو بی کاوش رسید
خام بود و در شب بیانتها
سوختن آموخت تا خامش رسید
ندا ناگه بلند آمد: بنوشید!
به کار حق به کام دل بکوشید!
چو آذرروز شد در وقتِ هشیار
الا ای مردم پنهان بجوشید!
در خوابْ سحر دیدم در منزل بیحدّم
آنسوی دلِ عالم میچرخم و میگردم
در مستی بیپایان، هر آن به دمی از جان
میگردم و میخوانم: منْ دل، دل و منْ دم دم
موسیقی: Prequell - Part XV
ای عاشق دردانه برخیز به میخانه
این سد بِشِکن در بر با عزم حریفانه
برخیز و نمان بر در، این وصل به چنگ آور
چون وصل تو را خواند بگشا ره جانانه
ای عقل به راه عشق مدیونی چند
سرگشتهی این وادی پرخونی چند
با جامهی فخر و جاه چندی گشتی
امروز خراب و خُرد و مجنونی چند
موسیقی: Frank Steiner Jr. - Out there
هنر کردی گر از اندام رستی
از این جغرافیای خام رستی
ز غرب شرّ و از شرق مجانین
به لیلاگردی یک جام رستی
دوش میرفتم از آن معبد پنهان سوی دوست
زان ره بی در و بی پیکر تودرتویِ دوست
از ره خاک مرو، جادهی دل خاکی نیست
زائر روح نباشی نرسی تا کوی دوست
درون سینهام غوغادلی خاست
که از مغرب به مشرق شعله آراست
درون آتشی میسوزم از عشق
که آغازش نه اینجا و نه آنجاست
آرام تویی، اگرچه آرامی نیست
فرجام تویی، اگرچه فرجامی نیست
بیدار منم به مردم خوابیده
تا میکدهی روی تو جز گامی نیست
راه گِل از خانهی گندم گذشت
راه دل از بزم ترنّم گذشت
خوشهی گندم ده و در رقص بین
ره به سوی خانه که از خُم گذشت