سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

همه جامه‌های زیرین ز تن روح به در کن

همه جامه‌های زیرین ز تن روح به در کن
بنشین میان جان و چو برهنگان سفر کن

به میان جمع اوهام که ره عبور بسته‌ست
چه خوش است دعوت دوست که به آسمان نظر کن

آن‌چنان مست و خرابم که به جز دوست نیابم
تو اگر نکته گرفتی ز من مست حذر کن

"روز آسوده مبینی چو در این پرده نشینی"
گفت و خندیدم و گفتم هر دم این حال بتر کن

شب رنگین من و عشق قصّه‌ی خون و سخن بود
سوی این حلقه چو گیری بگذر از خویش و خطر کن

گفتم از خواب بخیزم که دگر خواب نبینم
گفت در خواب هنوزی و برو خواب دگر کن

یار مهدیس چه جویی که تو محبوب کسانی
نام آن ماه چو خوانی گوش بر این همه کر کن

واصل عشق ببیند که کجایی و که رایی
وصل آن یار چو خواهی بر شو و خویش نفر کن

حلمی از گوشه برون شد که ره عشق نماید
دولت عقل بگوی و ملّت خواب خبر کن

همه جامه‌های زیرین ز تن روح به در کن | غزلیات حلمی

۰

این شب پرعُجب باری بگذرد

این شب پرعُجب باری بگذرد
عقل کج حالی از این سر می‌پرد
جام دل بالا برید ای دوستان
آن که ره خود اوست خود ره می‌برد

حلمی

این شب پرعُجب باری بگذرد | رباعیات حلمی

۰

آن خوابروان شبان به طغیان خیزند

آن خوابروان شبان به طغیان خیزند
از خویش پرند و کوچه‌ی جان خیزند
نادیده به چشم و سوی پنهان بینند
خاموش نشسته مست و رقصان خیزند

حلمی

آن خوابروان شبان به طغیان خیزند | رباعیات حلمی

۰

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام
در سکوتی این چنین گم گشته‌ام
آری آری این چنین پیدا منم
چون که پنهانی به جانم کِشته‌ام

حلمی

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام | رباعیات حلمی

۰

به خدا که بی‌خدایی به از این خدانمایی

به خدا که بی‌خدایی به از این خدانمایی
به خدا که کفر بهتر ز مذاهب هوایی
سر آن اگر نداری که ز خواب مرگ خیزی
دم آن گرفته این دل که ز مرگ خود در آیی

حلمی

به خدا که بی‌خدایی به از این خدانمایی | رباعیات حلمی

۰

دفتر قانون عشق

چون گشودم دفتر قانون عشق
شسته شد دل از غمش در خون عشق
طاقت رنجم نگر چون می‌دهد
حضرت شاهنشه بی‌چون عشق

حلمی

چون گشودم دفتر قانون عشق | رباعیات حلمی

۰

ای ماه‌گرفته راه پیداست

ای ماه‌گرفته راه پیداست
ای روح بیا که راه اینجاست
عقل ارچه دو صد ستاره دارد
عشق است که خاصه راه‌‌پیماست

حلمی

ای ماه‌گرفته راه پیداست | رباعیات حلمی

۰

دوای درد جانم اعتماد است

دوای درد جانم اعتماد است 
به چشم بسته جان‌دادن به باد است 
چه باک از خنده‌های تلخ جانان 
که نوش عاشق از غمهای شاد است

حلمی

دوای درد جانم اعتماد است | رباعیات حلمی

۰

همه حرف‌ها از اینست..

همه حرف‌ها از اینست که تو نور خویش یابی
به نهان روی و آن جان به حضور خویش یابی
نه که قصّه‌گوی باشی ز حریم دوستداران
که تو قصّه‌جوی باشی و عبور خویش یابی

حلمی

همه حرف‌ها از اینست که تو نور خویش یابی | رباعیات حلمی

۰

گویند بهار عشق خون است

گویند بهار عشق خون است
این قصّه ز ابتدا جنون است
آن ره که بدایتش چنان است
پندار نهایتش چه‌گون است!

حلمی

گویند بهار عشق خون است | رباعیات حلمی

۰

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌دانم

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌دانم
ز جای غم مپرس از من که این وادی نمی‌دانم
شعف از درد می‌خیزد، چو زن بر مرد می‌خیزد
ز جانم گرد می‌خیزد، جز از شادی نمی‌دانم

حلمی

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌خواهم | رباعیات حلمی

موسیقی: Rajna - Glorian 

۰

سرشکن فروتنی،‌ قلّه‌ی راه بی‌منی

سرشکن فروتنی،‌ قلّه‌ی راه بی‌منی
کوچکم و تو کُه‌تنی، ظلمتم و تو روشنی
رمز شبانه گفته‌ای، پیر و جوانه گفته‌ای
روح‌فشانه گفته‌ای ای شه راه بهمنی

حلمی

سرشکن فروتنی، قلّه‌ی راه بی‌منی | رباعیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان