نه به آسمان بیفتد ره هر خیالخویی
که به آسمان حرام است به جز عشق راه جویی
چو به حلقه خاست لیلی همه کس ز حلقه برخاست
من و یار و راه ماندیم و وصال و گفتگویی
نه به آسمان بیفتد ره هر خیالخویی
که به آسمان حرام است به جز عشق راه جویی
چو به حلقه خاست لیلی همه کس ز حلقه برخاست
من و یار و راه ماندیم و وصال و گفتگویی
امشب ز شراب عشق جامی دومنی
از سینهی خون هرآنچه برداشتنی
در دامن جان هرآنچه که کاشتنی
بر قلّهی دل هرآنچه افراشتنی
این شب پرعُجب باری بگذرد
عقل کج حالی از این سر میپرد
جام دل بالا برید ای دوستان
آن که ره خود اوست خود ره میبرد
آن خوابروان شبان به طغیان خیزند
از خویش پرند و کوچهی جان خیزند
نادیده به چشم و سوی پنهان بینند
خاموش نشسته مست و رقصان خیزند
به خدا که بیخدایی به از این خدانمایی
به خدا که کفر بهتر ز مذاهب هوایی
سر آن اگر نداری که ز خواب مرگ خیزی
دم آن گرفته این دل که ز مرگ خود در آیی
چون گشودم دفتر قانون عشق
شسته شد دل از غمش در خون عشق
طاقت رنجم نگر چون میدهد
حضرت شاهنشه بیچون عشق
دوای درد جانم اعتماد است
به چشم بسته جاندادن به باد است
چه باک از خندههای تلخ جانان
که نوش عاشق از غمهای شاد است
همه حرفها از اینست که تو نور خویش یابی
به نهان روی و آن جان به حضور خویش یابی
نه که قصّهگوی باشی ز حریم دوستداران
که تو قصّهجوی باشی و عبور خویش یابی
گویند بهار عشق خون است
این قصّه ز ابتدا جنون است
آن ره که بدایتش چنان است
پندار نهایتش چهگون است!
به فریادی خمش گویم جز آزادی نمیدانم
ز جای غم مپرس از من که این وادی نمیدانم
شعف از درد میخیزد، چو زن بر مرد میخیزد
ز جانم گرد میخیزد، جز از شادی نمیدانم
موسیقی: Rajna - Glorian
سرشکن فروتنی، قلّهی راه بیمنی
کوچکم و تو کُهتنی، ظلمتم و تو روشنی
رمز شبانه گفتهای، پیر و جوانه گفتهای
روحفشانه گفتهای ای شه راه بهمنی
خودشناسی جنبشی بی یار نیست
این یکی حرف خطابردار نیست
یار را میجو و در خود سیر کن
سیر جان بی یار جز اطوار نیست