ذات عادتشکنش کشت و به یغمایم برد
خاصه بیجا بُدم و بیهمه بیجایم برد
نه چو ملّا که شریک شر و شرک و شرر است
چو خودم روح به اقیانُس لالایم برد
ذات عادتشکنش کشت و به یغمایم برد
خاصه بیجا بُدم و بیهمه بیجایم برد
نه چو ملّا که شریک شر و شرک و شرر است
چو خودم روح به اقیانُس لالایم برد
اسم رمز عشق جز تسلیم نیست
عاشقان را عقدهی تصمیم نیست
نیک خواندم دفتر تقدیر روح
هر ورق مرگ است امّا بیم نیست
برآوردم جهانی در کف دست
ز تاب ریسمانی در کف دست
مرا این گونه فرمود آن شه مست
شبی در کهکشانی در کف دست
خرقهی وصل و مقامات زمین افکندم
جامه از صاعقه پوشیدم و زین افکندم
تاختم بر سر عالم ز سر عالم خویش
آنچه کژمژ به میان بود وزین افکندم
چه خبر عقلپرستان؟ به سر بام رسیدید؟
کمر زهد ببستید به اندام رسیدید؟
چه خبر خوابفروشان؟ خممحرابفروشان!
کمر ظلم شکستید و به فرجام رسیدید؟
دستان خلقت باز شد
آن غنچه را این ناز شد
آن جهدهای تلخ را
آخر چنین آواز شد
آن دشت را این روح را
آن کوه را این نوح را
آن خوابها مضرابها
این جامهی مجروح را
آوازهاش پرگار شد
چرخید و جان را کار شد
آن خفتهها را جار شد
خود عاقبت بیدار شد
خاموش و بیمقدار هین
بیحرف و بیافکار هین
مجرای جانش باز هان
پیمانه بیاطوار هین
دور فلک! پربارتر!
ای یار بدخو! هارتر!
ای آسمان! آوارتر!
ای روح! کاری کارتر!
صوفی سویش از نا فتاد
زاهد سوی منها فتاد
خودخوانده رأیش فاش شد
از اوج استغنا فتاد
بشّار دیدی هیچ شد؟
پندار دیدی هیچ شد؟
آن باغ تقوایی شوم
بیبار دیدی هیچ شد؟
سخت است و آسان میرسد
جان دادهای، جان میرسد
از بطن خونین زمان
انسانِ رقصان میرسد
با گرده سنگین از عدم
ره میسپارم دم به دم
همراه ای آزادگان!
ای بادبانان قلم!
همراه باد ای عاشقان!
همراهِ باد بینشان
هر آن که کشتی شعف
پهلو زند پهلوی جان
بر گردهی نور آسمانی دارم
در رایحهی صوت جهانی دارم
تو فاضلی و بخت بلندی داری
من عاشقم و جانی و آنی دارم
موسیقی: Katil - Kuzim
بس که شبانه بخیهی زخم جنون کشیدهام
انجمن خیالگان در دل خود پزیدهام
بس که خلاف آبها رستهام از حبابها
از ره بیحجابها دشت خدا رسیدهام
موسیقی: Sayat Nova - Nazani
میان آتش جهل مقدّس
دو صد مفتی و این قوم مرخّص
بسوزید ای ددان در آتش خویش
که کس با کس شد و ناکس به ناکس
موسیقی: Mark Eliyahu - Endless
در مسجد اگر که مست باشی خوب است
در میکده حقپرست باشی خوب است
ننگ است اگر به رنگ عادت میری
فارغ ز هر آنچه هست باشی خوب است
کمش بسیار و بسیارش کم از هیچ
جهان برپای کرد و آدم از هیچ
شبانگه از زبان دل شنیدم
که شادی زان تو باشد غم از هیچ
موسیقی: کومیتاس - درخت زردآلو