آه سرانجام این لحظهی ناب که جان اوج میگیرد و زبان، و زبان با جان یکی میشود و هم آن بر قلم جاری میکند که هست؛ کلام او. درست در این لحظه که آفریده با آفریدگار یکی میشود و آفرینش جاری میگردد. لحظهی ناب ماقبلزمان خلقت؛ درست همین لحظه، همین جا.
آه سرانجام این لحظهی ناب که جان اوج میگیرد و زبان، و زبان با جان یکی میشود و هم آن بر قلم جاری میکند که هست؛ کلام او. درست در این لحظه که آفریده با آفریدگار یکی میشود و آفرینش جاری میگردد. لحظهی ناب ماقبلزمان خلقت؛ درست همین لحظه، همین جا.
سخن آمد ز دخل بینهایت
به خرج عشق گردد از بدایت
سخن آمد خرابان فاش دانند
که جان میگیرد این دارالغرامت
سیاق سالکی انکار دنیاست
سر آری ندارد مرد طاقت
دلی توفیده از رنج هزاران
سری شوریده در شطّ مرارت
تمام عالم از چشم تو پیداست
عجب خوندیده این چشم شهادت
همه هستی به دوشم دوش بردم
سر پایان ندارد این خلافت
سخن آمد چو حلمی از میان شد
خوشا این آفتاب و این لطافت
ترس گوید باز با ما رام باش
برّهای در درّهی آرام باش
عشق گوید سر کش و پرواز کن
پختهی دنیا و ما را خام باش
نوبت تعظیم بر بتها گذشت
نور حق بر قلّهی اهرام باش
منقضی شد نامهای باستان
نام نو در سینهی بینام باش
عقل گوید شرط طامات عظام
زین مقامات عوامی عام باش
تو برو غوّاص شطّ سرخ شو
سالک آن ماه ناهنگام باش
چیست راز عشق؟ گفتم، گفت هیچ
عاشق هستی نیکانجام باش
حضرت حق بار داد و یار داد
حلمیا شاکر از این پیغام باش
آنچه میماند به یک جا خوش
نیست، مرده است به حاشا خوش
ذرّهی حق همیشه در گردش
گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستارهای، خیال شر سوزان
وین ولایت به سودا خوش
گر به ضرب چرخ همی رقصی
زادهی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری
بر فراز زیر و زیرا خوش
شاهد دلم دوش میگفت
حلمیا این دم دمیرا خوش
ز شرق آفتابش غنچه سر زد
طلوعش عقل بدکین را تبر زد
نگاهش شور دیوان را خمش کرد
زبانش آتشی بر خیر و شر زد
موسیقی: Sedaa - Homeland
زندگی نو شد به دست پاک عشق
ای خوش این نو گشتن افلاک عشق
ما خوشان را هر دمی دیدار خوش
در نهان با مردم بیباک عشق
از روح خرد خیزد، از عقل حسد خیزد
هر چه تو برانگیزی از جان سبد خیزد
از شر چو بپرهیزی شر از سر خیر آید
با خیر چو آمیزی خیر از سر بد خیزد
از خیر و شرت وا شو تا ذرّهی دل باشی
چون ذرّهی دل رقصان از رقص صمد خیزد
این سنّ و عدد هیچ است، تو گرد زمان گردی
از دوش زمانگردان این سنّ و عدد خیزد
خواندند تو را جایی، لیکن تو نمیآیی
از روح گریزانی پس از تو جسد خیزد
تو خاک بلاخیزی، عزمی که سوا خیزی
از عزم سواخیزان دل کوی ابد خیزد
حلمی ز میان پاشید تا ضرب خوشان بشنید
تو بزم خوشان میجو تا از تو لحد خیزد
جان بیعشقان فدای عقل شد
خلق بیحق در هوای عقل شد
منبر از عقل و فقیهش عقل گشت
نور دل بیرون و جای عقل شد
وجد را گفتند جفت روح نیست
پس خلایق در جفای عقل شد
صورت عقلش به خاک عشق دید
خلقتی صاحبعزای عقل شد
هر سویی آواز بیعشقان رسید
گوشهها پر از نوای عقل شد
گفت عقل و خورد عقل و برد عقل
ملّت غم مبتلای عقل شد
حلمی از اوصاف راه عشق گو
این غزل که شوربای عقل شد
موسیقی: Ara Malikian - Kach Nazar
بازیدهی عشق از جهانی بهتر
بربسته دو چشم کاردانی بهتر
بیرونشده از مدار یاری خوشتر
از خویشگسسته راهبانی بهتر
انسان چو فرو ریزد در پیش خدا خیزد
این هوش فرو سوزد آن هوش به پا خیزد
درویش خدا بودم از دست خدا دادم
از دست خدا میده تا نور و نوا خیزد
من عشق روا کردم تا خویش رها باشد
چون خویش رها باشد بنگر که چهها خیزد
من امر نمیدانم من نهی نمیدانم
معروف نمیخوانم منکر که سوا خیزد
آزادم و سرمستام با جام تو در دستم
پیمان تو چون بستم پیمانه ز جا خیزد
این مستی کشمش نیست هرچند که کشمش خوش
این مستی چشم توست کز حدْقه به نا خیزد
هم باد هم آتش باش، هم تیر هم آرش باش
دردانهی بیغش باش تا ماه فرا خیزد
حلمی به جهان بنگر زیبایی جان بنگر
بازی خوشان بنگر تا رخت عزا خیزد
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارند
ز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند
به جهان زر که تصویر همه هستی خسان است
به میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند
دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمرد
به میان بزمهایی که خران خرام دارند
به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیضاند
لب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند
طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمود
به طرب خدایمردان ز خدای کام دارند
ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستم
چه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند
گرچه ره عذابخیز است و عبور تیز دارد
عاشقان ولیک هر دم به دمش دوام دارند
تو سرور کن و جهدی که ز چه خلاص گردی
ز خمی دال برخیز به رهی که لام دارند
چو قوای عقلْ عالمْ به ظلام محض بردهست
بنگر به بزم مستان چه شبی تمام دارند
شهِ برقرار خوش باد، رخ زرد یار خوش باد
تو به از هزار خوش باد که هنوز خام دارند
حلمیا شرار خوشتر ز بهشت سرد خوابان
سر شعلههای رقصان خمشان نظام دارند
موسیقی: Mashk & Soul Button - Pensées
آمدی از بینهایت کوی دل
پر شد از عطر تو هر شش سوی دل
کوی درویش و عبور شاه بین
آفرین بر غرّش هوهوی دل