راه از چگونه به چراست، از هستی است به نیستی، از تاریکی به نور، از همه به هیچ، از دخمهی زار نخوت به کشتزار وسیع شفقّت. راه از اسارت است به آزادی، از کوچکی پرطمطراق پیچدرپیچ به عظمت سادهی بیبازگشت. راه از کشتار و نژاد و خون است و از سر بالایی که هر آینه فرو خواهد شد به پذیرش و شکوهِ تواضعِ بیتکرار. راه از جهان است به جان، از خاک است به آسمان، از استانبول به یروان.
حلمی | کتاب آزادی
به خدا که بیخدایی به از این خدانمایی
به خدا که کفر بهتر ز مذاهب هوایی
سر آن اگر نداری که ز خواب مرگ خیزی
دم آن گرفته این دل که ز مرگ خود در آیی
در میادین جنگ چنین آتش و هیاهو نیست چون این وقت که خداوند جان عاشق به خویش میخواند و قلم در دست چون زبانهای بیبدیل از آتش میگردد. رزمندگان چنین خون و آتش نمیآزمایند که عاشقِ تسلیم به حقیقت میپیماید.
و آنها کشتند یکی از زیبایانم را.
آنها؛
سنّت،
عداوت،
ناراستی.
آنها همه حال،
همه صدهزار،
در برابر مناند؛
یکِ به از صدهزار.
نبردی نو آغازیده است.
خرقهی وصل و مقامات زمین افکندم
جامه از صاعقه پوشیدم و زین افکندم
تاختم بر سر عالم ز سر عالم خویش
آنچه کژمژ به میان بود وزین افکندم
بر زمین خدا باید به خرد، خاموشی و فروتنی راه رفت، نه به گردنکشی. گردن کشیده را میشکنند بالایان.
موسیقی: Joseph Haydn - Farewell