همشأن جامی، جز باده منیوش
بر باد مستی بگشای آغوش
همراه عشقی در روحْ آزاد
از عقل زنهار، در عشق میکوش
موسیقی: Tebra - Helm
همشأن جامی، جز باده منیوش
بر باد مستی بگشای آغوش
همراه عشقی در روحْ آزاد
از عقل زنهار، در عشق میکوش
موسیقی: Tebra - Helm
انسان چو فرو ریزد در پیش خدا خیزد
این هوش فرو سوزد آن هوش به پا خیزد
درویش خدا بودم از دست خدا دادم
از دست خدا میده تا نور و نوا خیزد
من عشق روا کردم تا خویش رها باشد
چون خویش رها باشد بنگر که چهها خیزد
من امر نمیدانم من نهی نمیدانم
معروف نمیخوانم منکر که سوا خیزد
آزادم و سرمستام با جام تو در دستم
پیمان تو چون بستم پیمانه ز جا خیزد
این مستی کشمش نیست هرچند که کشمش خوش
این مستی چشم توست کز حدْقه به نا خیزد
هم باد هم آتش باش، هم تیر هم آرش باش
دردانهی بیغش باش تا ماه فرا خیزد
حلمی به جهان بنگر زیبایی جان بنگر
بازی خوشان بنگر تا رخت عزا خیزد
ای جان پاک چنگزن، شوریدهی نیرنگزن
این خوابها را هیچ کن، این شیشهها بر سنگ زن
بیرنگ ناب دلربا، ای تاب بیتابینما
ای سازهی ناسازها، زان رازها آهنگ زن
شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن
قبض است جانها باز کن، خاموشیات آواز کن
بر خانهمان پرواز کن، در سینههامان چنگ زن
آن شعلهی حق بر کشان، بیبالها را پر کشان
بیراهها را در کشان، بیعشقها را زنگ زن
ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّههای منگ زن
حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمههای شنگ زن
آنچه بر روی زمین قدسیست
ای دل، جسم نیست
روح قدسی یاب و پر کش
این فقط یک اسم نیست