اهل محبّتیم، شما اهل کجاستید؟
ما روح خلوتیم، شمایان کهراستید؟
ما پرچم زمین که به جز خاک عشق نیست
بر آسمان زدیم، شما بر چه خاستید؟
اهل محبّتیم، شما اهل کجاستید؟
ما روح خلوتیم، شمایان کهراستید؟
ما پرچم زمین که به جز خاک عشق نیست
بر آسمان زدیم، شما بر چه خاستید؟
ندا ناگه بلند آمد: بنوشید!
به کار حق به کام دل بکوشید!
چو آذرروز شد در وقتِ هشیار
الا ای مردم پنهان بجوشید!
من روح جهانگیرم، با مرگ چه میمیرم
من مرگ کُشم بنگر مرگ است به تقدیرم
با عقل نشستم گفت: بیهوده چه میلافی؟
گفتم که سخن کوتاه! من حرف زبانگیرم
من حرف زنم از روح، بنگر دو سه پشتم کوه
ای عقل زبون بنشین صد قرن به تفسیرم
پیمانه به جان دارم، صد توی نهان دارم
صد رمز میان دارم، دنیاست به تعبیرم
خوابم همه بیداری، مستیم چو هشیاری
هر گوشه چو میبینی صد گونه به تأثیرم
تکرار کجا باشد عیبی که تو صد عیبی
من خیر جهانگیرم، با شرّ تو کی میرم
هر چند که یلدا شد در میکده دیگربار
من نور کنم تقسیم از شعشعهی پیرم
تو سوی کجا گیری؟ من سوی تو گیرم هان
آیم سوی تو ای جان در ساعت تدبیرم
حلمی نه روا باشد این نوش به تنهایی
با رهگذران میگو از بادهی تنویرم
دیروز نتوانستم، امروز بر آنم که بتوانم. عاشق را جز عاشقی کار نیست. دیروز مقام حجاب بود، امروز بی مقام عشق به جا میآریم. دیروز نام حجاب بود، امروز بی نام عشق به جا میآریم. دیروز نتوانستیم، امروز بر آنیم که بتوانیم.
عجیب است این بار چه آسان زندگی آغوش گشوده. آن دیروز چه سخت بود. هر چند از دیروز تا امروز، هزار کهکشان سوخته است و هزار کهکشان زاییده.
مطرب پرسهزن در سرزمینهای پریشان، امروز آرام گرفته است، در سرزمین جان. شاید دیگر هرگز نخواهم هیچ جا بروم. شاید بخواهم همین جا بمانم تا بمیرم. گر وصال دست دهد، این وصال نایاب، آن قدر خواهم ماند تا وقت رفتن شود.
حلمی | کتاب آزادی
موسیقی: Yanni - Into the Deep Blue
میرویم ای دل به سوی جنگها
خوشخوشان با رنگها آهنگها
میرویم ای دل که کارستان کنیم
در میان غلغل نیرنگها
میرویم آنجا که هر سو آتشست
نیز ما هم شعلهکش فرسنگها
مردمان هر سو به صورتهای زشت
دستهاشان سوی ما پر سنگها
مذهبی و فلسفی و دانشی
هر سهشان با دامنی پر انگها
هیچ کس در جبههی عشّاق نیست
جز سران بیدل و دلتنگها
کارزاری خوش ز طوفانهای عشق
قلبهامان هر سویی آونگها
ای دل دیوانه زیبا نیست این
مجمع دیوانهها و شنگها؟
حلمی از هفت آسمان بالا نشست
بر زمین هر چند همچون لنگها
فتنهاندیشان به عالم منترند
این جماعت هر دو روشان یک خرند
بیهنر، بیکار و در اتلاف عشق
یکنفس در عوعو و در عرعرند
گرچه سگ بالاتر از این ناکسان
گاو و خوکان جملگی زیشان سرند
لاجرم تمثیل شد همکار وصف
تا بدانی این ددان چون محشرند!
بندهی حرفاند و شاه وِروِرند
واعظ خیرند و در صحنه شرند
یک زمانی بیزمانی عاقبت
از سر خلقان چو مستی میپرند
باید این چرخ عبث دوری زند
تا تمام آید حروفی که برند
حلمی این مستی بیپایان خوش است
این خران هستند و روزی بگذرند
موسیقی: Parov Stelar - Catgroove
آنگاه که میخواهم سکوت کنم، سخن میگویم. آنگاه که میخواهم سخن بگویم، لبان مهر سکوت میخورد. خداوند سخن میگوید، خداوند میداند، خداوند سکوت میکند.
سخن آمد ز دخل بینهایت
به خرج عشق گردد از بدایت
سخن آمد خرابان فاش دانند
که جان میگیرد این دارالغرامت
سیاق سالکی انکار دنیاست
سر آری ندارد مرد طاقت
دلی توفیده از رنج هزاران
سری شوریده در شطّ مرارت
تمام عالم از چشم تو پیداست
عجب خوندیده این چشم شهادت
همه هستی به دوشم دوش بردم
سر پایان ندارد این خلافت
سخن آمد چو حلمی از میان شد
خوشا این آفتاب و این لطافت
آنچه میماند به یک جا خوش
نیست، مرده است به حاشا خوش
ذرّهی حق همیشه در گردش
گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستارهای، خیال شر سوزان
وین ولایت به سودا خوش
گر به ضرب چرخ همی رقصی
زادهی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری
بر فراز زیر و زیرا خوش
شاهد دلم دوش میگفت
حلمیا این دم دمیرا خوش
ز شرق آفتابش غنچه سر زد
طلوعش عقل بدکین را تبر زد
نگاهش شور دیوان را خمش کرد
زبانش آتشی بر خیر و شر زد
موسیقی: Sedaa - Homeland
زندگی نو شد به دست پاک عشق
ای خوش این نو گشتن افلاک عشق
ما خوشان را هر دمی دیدار خوش
در نهان با مردم بیباک عشق