سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

اعتقاد و تسلیم

در عشق هم می توان معتقد بود: کاری خطا.
در عشق می باید تسلیم بود: کاری صواب.

حلمی، کتاب لامکان

اعتقاد و تسلیم | کتاب لامکان | سید نوید حلمی
آدرسها: تلگرام - اینستاگرام - پینترستفیس بوک

۰

یار صادق

جمعی طرفدار عاقلان هستند و جمعی طرفدار عاشقان. عاقلان با طرفدارانشان، قوّت ایشان از ایشان است، امّا عاشقان را با طرفداری کار نیست. عاشقان را نیرو از خود است. عاشقان بیشتر هواخواهان خود برنجانند و ایشان از خود به هزار شیوه دور کنند. آنکه هواخواه عشق است نمی رود. آنکه هواخواه عشق است نمی رنجد. آنان که می روند هواخواهان عقل اند،‌ در نقاب دوستی آمده اند. عشق یار منافق نمی خواهد، بلکه یار صادق می خواهد و پشتبان و هواخواه صادقان است. 


ای که می آیی به سویم با ریا
یا نیا یا آمدی مردانه آ
عشق می گوید چنین ای دوستان
یار باید یار باشد در جفا


حلمی | کتاب لامکان

یار صادق | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Madredeus - Não muito distante

۰

معراج روح

تنها و تنها آنچه روح را تعالی می بخشد و در جان شوری یگانه برمی انگیزاند باید پی گرفته شود. هر چه از جنس ملال و ابتذال و آدمی ِروزمره باید به دور افکنده شود. هر چه از جنس توده ها و آمالها و آرمانهای توده ای، و هر چه از جنس امیدها و آرزوهای ایشان، بایست به تمامی به دور افکنده شود. 


روح باید از گذشته های خویش خلاص شود و از آدمی تا خویش بالا بخیزد. همه ی سنّت ها باید فروگذاشته شوند و همه ی منازل پیشین آگاهی و همه ی پلّه ها و پل ها که او را بدین جا - پلّه ی نخستینِ نردبان معراج - رسانیده اند بایست پشت سر خراب شوند.

 
عقربه های زمان به پیش می تازند و روح را با این عقربان آدمخوار هیچ کار نیست، و او در حرکتی دوّار تنها و تنها به بالا می خیزد. این معراج اوست و در معراج او همه ی معراجهای پیشین پشت سر گذاشته می شوند. 


روح باید به غربتی لایزال دچار شود و بر ابدیتی سوزان جان بگشاید و  در او جسارت بی همه چیز شدن پیدا شود. پیش از پیدایش خویش، روح باید به غارهای آتشین بنشیند و آنجاست که از هست قدیم خود عدم می گردد و قدم به هستی نوین خویش می گذارد و آن هستی روحانی اوست. روح در این لحظه به لحظه ی نخست آفرینش رخصت یافته و شاهد تماشایی ترین لحظه ایست که از تماشا و از لحظه بیرون است! 


پیش تر از آفرینش زمان، و پیش تر از آفرینش جهانها، آنگاه روح در لامکان با خویش روی در روست و خداوند دروازه بر او گشوده است و او آنگاه درمی یابد که هستی چیست، خداوند یعنی چه و خود چه کس است. حال او خود را به درستی شناخته، و سفر خداشناسی در جغرافیای الهیِ بیرون از زمان و مکان بر او آغاز شده است. او دیگر جاودانه است و به اقلیم بی نامِ خارج از دسترسِ مفهوم ناپذیر ورود کرده است. حال او از عشق، از معرفت و از حقیقت نیز بالاتر است و از هر آنچه بتوان نامی بر آن نهاد و از هر آنچه بتواند فهمیده شود. 


حلمی | کتاب لامکان

معراج روح | کتاب لامکان

۰

سفر روح؛ از خاک به لامکان

از "آنچه که به نظر می رسد" تا به "آنچه که هست".
تمام «سفر روح» همین است؛ عزیمت از ظاهر به باطن، از سطح به عمق، از حرف به معنا، از انسان به روح. 


می توان ادامه داد: از آیین به آیینه، از خواب به بیداری، از من به خود، از خود به خدا. از مرگ به زندگی، از ذهن به جان، از زمین به آسمان، از خاک به لامکان.  


از آنچه که به نظر می رسد هست
تا به آنچه که به راستی هست. 


حلمی | کتاب لامکان
نقّاشی: پرنده ی آسمان، اثر رنه ماگریت

نقّاشی پرنده ی آسمان | اثر رنه ماگریت

۰

ز چشم عاشقش اسرار پیداست

ز چشم عاشقش اسرار پیداست
که چشم عاشقش اسرارپیماست
نگار من اگر هم چشم بندد
قرار ما درون چشم برپاست
حلمی

ز چشم عاشقش اسرار پیداست - حلمی

۰

بزن ای قلب خون جوشیده ی من

بزن ای قلب خون جوشیده ی من
بپاش این خوشه های چیده ی من


چه زیبا می زنی در قلب عشّاق
ترنّم های آراییده ی من


تمام عالم از عطر تو پر گشت
الا ای دلبر خندیده ی من


تو را می بینم و می میرم از عشق
شه حاضر درون دیده ی من


تو را می بوسم و می پوشم از خلق
چنین شد قسمت پوشیده ی من


بزن خوش می زنی ای پنجه ی دل
بخوان از قامت تابیده ی من


سراسر موسقی و نور بادا
جهان از ثروت پاشیده ی من


قلم در دست حلمی روح بارد
ز جابُلقای مه بوسیده ی من


۰

پرسش و پاسخ

"تحمّل بزرگی برای کوچکان سنگین است، چنانچه تحمّل نور برای شبزده. آن که بزرگی ندیده، آنکه افتادگی، خاموشی، دوستداری، عشق و آفتاب ندیده، چگونه آن دم که دید آن را بشناسد؟ آن که در عمق شب خوابیده چگونه با آفتاب دوستی کند؟

او که در سکون است، چگونه با حرکت آشتی کند و او که با سقوط پیمان بسته چگونه به صعود خیال کند؟ چگونه برخیزد یک فقرات قوزیده و چگونه بال بگشاید او که پرواز را کفر می داند و از اوج بیزار است؟ چگونه این سنگ ها بشکنند و این عمارتهای وهم چگونه فرو ریزنند؟ و چگونه ساز برقصد و موسیقی آواز گیرد؟"

در خلأیی عظیم با خود چنین پرسیدم و پاسخ چنین آمد: 
«آنجا که عشق سر بر کند چون و چگونه فرو ریزد.»

حلمی | کتاب لامکان
Painting: Glacier, by Tomasz Alen Kopera
Glacier by Tomasz Alen Kopera

۰

بر سر حرف شریف

دوبیتی حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان