این من چه کند اینجا؟ من بیمن مستانم
هر من که میان آید از خویشتنم رانم
ای با من منفرسا! جانان جهانآسا!
باز آ که به یک دم نیز در خویش نمیمانم
ای در تن تنفرسا! تنهایی و تنها را
با ما چه منی ما را در محضر جانانم؟
افسانهتر از این عشق هیچم نه سراغ آمد
انگار به خواب آید در خاطر چشمانم
غم چیست؟یکی سایه، دور از تن و دور از جان!
شادیست که میجوشد از جان خروشانم
این چرخ خمود اینک یک آن به میان آرم
نابود کنم آنی این وهم به یک آنم
یک رشته از آن زنجیر بر گردن من آویز
بر دار چه خوش باشد این منمن رقصانم
آسان نفس آخر آسان که به کف نامد
دشوارتر از دشوار حق است که میخوانم
حلمیّام و نامآور، نام دگرم عشق است
آن وعدهی روحانی جاریست به پنهانم