نوای آسمانها چست و چالاک
خروش سازها وین لحظهی پاک
درون گوشها ناییست تا دل
تو تا دل میروی ای رود، بیباک!
نوای آسمانها چست و چالاک
خروش سازها وین لحظهی پاک
درون گوشها ناییست تا دل
تو تا دل میروی ای رود، بیباک!
آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش باد
آنکس که خود عقباست عقبا به چه کارش باد
آن یار که خود حق است از خیر و شرش بالاست
جانی که خود حلواست حلوا به چه کارش باد
درویش زبانآتش با کیش سخن گوید؟
معنا چو ز او جوشد معنا به چه کارش باد
من آمدم و امّا تو هیچ ندیدی هان
آنکس که نمیبیند آوا به چه کارش باد
او آمد و من بودم، من هیچ نه من بودم
او را که سراسر اوست منها به چه کارش باد
این چهچه تحریری آواز شیاطین است
آن صیقلِ صیقلزن هاها به چه کارش باد
آن صوت شعفباران، آن نعرهی غمخواران
شهیار غزلیاران هورا به چه کارش باد
آن یار که شوریدهست این شور چه میخواهد
عالم به عصا دارد شورا به چه کارش باد
آن کور چه نشخوارد؟ عقلش به چه قد دارد؟
نظمآور ِهستآرا تقوا به چه کارش باد
اینها سپر خلق است، او خلق به جان دارد
او را که قَران دارد پروا به چه کارش باد
پرها همه زو جنبد بیبال و پران هم زو
تبلای جهانجنبان تبلا به چه کارش باد
بیسلسله رقصان است، او جان خدایان است
در کوشش پنهان است، پیدا به چه کارش باد
ای منتظران جامی تا مستی و بدنامی
این خلق گمان ورنه مولا به چه کارش باد
حلمی سر خط بنویس بر خلق چهارابلیس:
آنکس که زمین خواهد طوبا به چه کارش باد