برکت بوسهایست به ناگاه از محبوبت. برکت نانیست از عرق جان. برکت کلامیست از سر مهر حقیقی. برکت عشقی نوست بر فرق میلادی نو. برکت این وصال است که در آسمان نقش بسته و بر زمین حجاب میدرد.
برکت ستارهایست از شش سو گسترده تا بینهایت. برکت خلاصهی آسمان است بر زمین. برکت مجموع جانهاست در یک جان. برکت تنهای تنهاست و این خورشیدیست که در قلبم میتابد و همهی عوالم را روشنی میدهد. برکت این موسیقیست که بی ساز و بی دست و بی دهان به گوش میرسد.
برکت تویی ای آغوشگشوده
به ناگاه بر قلبم نازلشده.
حلمی | کتاب آزادی
تو ای نسیم روحوز وزان شو در خیالها
به خوابها و رنگها، بدین عبور سالها
به چشمهای رشکسار، به یادهای مشکبار
به عشقها و اشکها، به دستها و بالها
قطار وهم میرسد، روان شو پیشتر دمی
مرا بگیر زین غمان به زلف باد و یالها
سلام من روانه کن به واصلان دوردست
که دور باد و دور باد ز جانشان زوالها
به نام جاودان عشق که نام راستین توست
جدا مباد عشقها ز لامها و دالها
جهان چو خواب میرود به مردمان خوابرو
من و تو روح میشویم به سوی گنج و مالها
به کُل چو بنگری نماست نقوش آن جمال مست
به جزء بنگر و ببین فصاحت کمالها
چه شورشیست در جهان ز صوت و نور آستان
تو حلمیا غزل بخوان به قصّه و مثالها
کار از روش خفایی ماست
بنهفتن پارسایی ماست
ما را ز برون چو خود ببینند
این حربهی آشنایی ماست
خلق آمد و شد به خویش دارد
دل قاصد بیصدایی ماست
نازاده کجا توان بمیرد
خاموشی ما خدایی ماست
این خرقه ز بوی باده مست است
این مستی ما همایی ماست
جانم شرف شراب دارد
این جام به همنوایی ماست
آنی که فلک ز اِنس دزدید
در هیبت ناکجایی ماست
ای عظمت آرمیده برخیز
در خویش که راه غایی ماست
حلمی سخن ستاره بسرود
این قول و غزل رهایی ماست
من از متن نمیگویم، از بطن میگویم. سخن از دل است، از گِل نیست. من دم دل میزنم، زین سبب است پیرامونم خلوت است. جلوهی پایین کشتهام تا جلوهی بالا گیرم. از روز رو گرفتهام تا در شب بدرخشم. تصویر نمیدانم، از نور قرنهاست جان بردهام. تنها صدا میدانم، تنها صدا میرانم.
من شعر نمیدانم،
از لامکان صفحه میخوانم.
حلمی | هنر و معنویت
بر گردهی نور آسمانی دارم
در رایحهی صوت جهانی دارم
تو فاضلی و بخت بلندی داری
من عاشقم و جانی و آنی دارم
موسیقی: Katil - Kuzim
تنها آن زمانی که چیزی تبدیل به هنر میشود ارزش زندگی مییابد. تنها آن زمان که صوت درون شنوایی میشنود و مینویسد و مینوازد و به بیرون از خود جاری میکند، صوت صوت است. تنها آن موقع که بینایی میبیند و به بوم میکشد و به تپش جان خویش به جهان هدیه میکند نور نور است.