سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق بی‌زمان جاریست

هر کس به عقیده جان داد، بار دیگر به رقص برخیزد. هر کر آخر شنوا شود و هر کور آخر بینا. هر کس پوچ مرد، بار دیگر برخیزد تا پرمیوه بزید. هر خواب آخر بیدار شود. هر خشک‌کام، آخر لب تر کند و عالمی از مستی خویش بجنباند. هر بی‌هنر آخر گوهر خویش پیدا کند و به عالم بتاباند. 


از کلام محض بخار نخیزد، بخار از دل است. دل اگر زنده است، بی‌کلام نیز می‌جوشد و می‌جوشاند. عوالم از زنده‌دلان برپایند. تنها مستان دل با حق محشورند، زمین از ایشان چرخان است و محشر از ایشان در خروش. امروز و اینجا، فردا و آنجا، زمانی در کار نیست؛ عشق بی‌زمان جاریست.


حلمی | هنر و معنویت

عشق بی‌زمان جاریست | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی:‌ Georgia Unforgettable Energy Of Freedom

۰

مرگ، بهشت و خداوند

ممکن است بسیاری پس از مرگ به بهشت بروند، امّا کسی با مرگ به ملاقات خدا نخواهد رفت. چرا که خداوند بسیار آنسوتر از بهشت ساکن است.
حلمی

مرگ، بهشت و خداوند - کوتاه نوشت | حلمی

۰

مشاهده، تغییر است

تغییر از مشاهده ی بی تبعیض برمی خیزد. این خیلی مهّم است که دیدن صحیح یک چشم انداز خودش به معنی تغییر آن چشم انداز است. این مشاهده کار روح و حاصل مراقبه است. چرا که روح می بیند و چون می بیند آگاهی حاصل شده است. پس دیدن همان آگاه شدن است و آگاه شدن همان تغییر. مختصر این که «مشاهده، تغییر است.»


محتویات یک ظرف از خیر و شرّ و خوب و بد و ذرّات توأمان، که همه توأمان هم اند، نمی توانند بر هم خرده گیرند، هرچند که هماره چنین کنند. چرا که اینها همه با هم اند و اگر درستکارند با هم اند و اگر خطاکارند با هم اند و از هم اند. بنابراین آنجا که همه چیز از هم و با هم است، خرده گیری و انتقاد و عیب جویی همه از خودشان است. چرا کلّیت یک ظرف هویت آن است. بنابراین آنها که درون یک ظرف اند نمی توانند ببینند و چون نمی توانند ببینند نمی توانند تغییر کنند. تغییر حاصل کار مشاهده گران روح و بینایان معنوی ست، هر چند که ایشان نیز به ظاهر کاری انجام نمی دهند، امّا همواره آنچه که به چشم نمی آید مهمّ تر از همه ی آن چیزهایی ست که بر صحنه است.


پس بر شما دانایان حجّت این است که از خود و از ظرف خود اوج گیرید و ببینید و چون ببینید آگاهی از مجرای شما جاری می شود و همه چیز بی آنکه حتی ذرّه ای بخواهید از مجرای جان شما تغییر می کند. چشم منیر خود را بگشایید. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

همه چیز کلمه است

هیچ کس از کلمه نتواند عبور کند، بلکه کلمه است که از همه چیز و همه کس عبور می کند. همه ی دیوارها در کلمه فرو می ریزند، هر چند دیوار نیز خود کلمه ای قد علم کرده است. هیچ کس نتواند کلمه را زیر پا بیاندازد، آن چه زیر پا انداختنی ست فرش است، کلمه از عرش است، هر چند که فرش نیز کلمه ای به زیر پا افتاده است.


بر کلمه می توان چشم بست، امّا کلمه درون چشم جاری می گردد، و بر کلمه می توان گوش بست، امّا کلمه از درون گوشها تا عمق جان سرریز می گردد و کار خود چنان می کند که بایسته است. از کلمه گریز نتوان، چنان که از آفتاب.


و آن گاه که شب می شود، شب از کلمه روشن می گردد و خوابها از کلمه روشن می شوند و چراغها از کلمه نور می گیرند. آدمی از کلمه است و سایه هایش از کلمه اند. هستی از کلمه در بقاست و نیستی از کلمه به فناست. همه چیز کلمه است و هیچ چیز جز کلمه نیست. 


حلمی | کتاب لامکان



۰

قطعیت و حقیقت

تنها قطعیت در دسترس، لحظه ی حال و تنها حقیقت موجود، خداوند است.

حلمی

قطعیت و حقیقت - حلمی

۰

آواز بایدها به گوش جان بشنوید

سرانجام باید هستی حقیر خود بر آتش کشیم و از این بچّگی و از این بیچارگی به پا خیزیم. سرانجام باید آزمونهای بزرگی به جا آوریم و حکمت و رقص و موسیقی بیاموزیم. باید آداب نو بیاموزیم و عادات نو فرا گیریم که همانا شنیدن و دیدن و دانستن است.


باید سر از خاک بیرون کنیم و باید جوانه زنیم، باید این جامه ها و نقاب ها و حجاب ها پاره پاره کنیم. قلکهای کودکی باید بشکنیم و از ستونها و طاقها و محرابها به سرای خوابها و رازها و سازها پرواز کنیم. باید از این کافری و بی خدایی توبه کنیم و سر به آسمان بگردانیم.


من شاید و نمی دانم و نیست نمی دانم و جز حکم بر زبان نمی رانم، و چون این کودک ناله ی نه نه و نمی خواهم نمی خواهم سر دهد جز با باید و چنین و چنان پاسخ ندهم، چرا که گهواره ی تاریخ را با ریسمان عشق بر دوشم بسته اند و نافم را با اصوات نور و بانگ کُن فیکون ها بریده اند. 


پس چنین آواز بایدها به گوش جان بشنوید، 
و خوش باشید با گردش مقدّر تاسهای فلکی و هر آنچه که در نطفه است، تابیده خواهد شد و نقش خواهد بست.


حلمی | کتاب لامکان


۰

جز بیداری هیچ چاره نیست

به چیزهای ناچیز تکیه کنید تا نخست ناچیز و سپس نابود شوید. به افق های دور خیره شوید تا نگاهتان عمق گیرد، و بر قلّه های بلند چشم دوزید تا از پستی های دامنه اوج گیرید. آیین های پست خاک را به خاک مذّلت افکنید و مگذارید سنّت های نیاکانی شما را به دنبال خود کشند. از سایه بودن دست کشید و آفتابی شوید.


اگر کوچکید بزرگی را خیال کنید، اگر اسیرید رهایی را آرزو کنید و بر غل و زنجیرهای خود لعنت فرستید. مبادا بر قفل ها بوسه زنید و مبادا بر زنجیرها درود فرستید. مبادا گوشهاتان بر آوازهای زیبا و موسیقی های بهشتی ببندید، که اگر چنین کنید خداوند درهای رحمت خویش را بر شما بسته نگاه خواهد داشت.


اگر خامید میل پختگی کنید و پی پختگان بگردید و اگر پخته اید هوای سوختن در سر بپرورید. بسوزید و از بلاهت های هزار قرنه ی خویش آزاد شوید، بمیرید و در این عشق زنده شوید. چون سر به خاک می کنید، این بار با نوری در دل و شوقی در قلب سر بر کنید و جای ابلیسان زار و زر و زور و عزا با خداوندگاران شعف و موسیقی پیمان بندید. 


ای خواب مردگان! بمیرید و از اغمای باستانی خویش برخیزید. حکم این است و آری آری که جز بیداری هیچ چاره نیست، چرا که ابراهیمان عصر چندی ست بت شکنی آغازیده اند و «عشق» امروز پرچم افراشته است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

در مشت

مشت - حلمی

۰

عقیده، اندیشه و عشق

اندیشه از عقیده خلاصی دهد، عشق از اندیشه.

حلمی

عقیده، اندیشه و عشق - حلمی

۰

بنگرم بر شادی های تن و..

بنگرم بر شادی های تن و ملال روح
و بنگرم بر شادی های روح و ملال تن
و بنگرم بر این هر دو؛ آه هیچکدام!
و بنگرم بر این هیچکدام؛ وای هر دو!


حلمی | کتاب لامکان


۰

عشق غوغا می کند

عشق غوغا می کند. آبها را بر هم می زند تا ماهیان مرده بالا آیند و بادها را می آشوبد تا خاکهای سیاه برخیزند و آنگاه روبیده شوند. عشق کلک خامان می شکند و عیار نااهلان برملا می سازد. در طوفانهای عشق هیچ غم از دیوان نیست که دیوان خود پایان خویش اند.

 
در دیوان عشق نیز حکم این است که آتش دُردها بسوزاند و بلا زخم های کهنه مرهم کند. پس خوش باشید ای عاشقان آن هنگام که شعله ها زبانه کشند. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

درباره ی قدرت و خدمت

قدرت، بار مهیبی ست که کوچکان را فاسد و متوسّط الحالان را در هم می کوبد. مردم را به بازی می گیرد، فرومایه را به حیوانی درنده بدل می سازد و از میانمایه احمقی تمام عیار، بازیچه ی دست این و آن می سازد. قدرت یک آزمون از آزمونهای الهی ست و عیارها را رو می کند.


باید چهره بسوزاند آن کس که داماد خدمت است، باید فتیله ی حرف پایین کشد و خرقه ی عمل پنهانی تن کند. آن کس را که شوق خدمت است حبّ خلق آتش است. ارواح پاک همه در سایه اند و خادمان عشق را کس چهره نمی داند و نام نمی شناسد. در کار خدمت، شهرت خوبان تنها در نزد خداست.


عمل خدمت، بی مزد و منّت است و آن کس که کار حقّ می کند را مزدی از خلق نیست. دریوزگان مزد همه بندگان قدرت اند. چنان که قدرت، سقوط ناکارآمدان است و ایشان را بهر پخته شدن به تنورهای سرخ تاوان فرو می اندازد، خدمت، صعود فرزانگان است و برجستگان روح را به فرشتگان الهی بدل می سازد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان