باید عشّاق امشب به هم خیزند و کار را تمام کنند. کار بر زمین مانده بسیار است. امشب عشّاق به هم میخیزند و آن کارها تمام میکنند.
باید عشّاق امشب به هم خیزند و کار را تمام کنند. کار بر زمین مانده بسیار است. امشب عشّاق به هم میخیزند و آن کارها تمام میکنند.
رسالت عشق، وظیفهی خاموشی. در عمیقترین گود شب نشستن و کلمه را دریافتن و به قلم راندن. عادت انسان را پاس نداشتن، و به شمّاطهی مقدّر در خود نشستن و از خود برخاستن و جز عشق به هیچ تن ندادن.
حلمی | کتاب آزادی
شیطان سرخ در برابرم ایستاده. هیچ نمیدانستم این ناچیز میتواند این همه راه بیاید. خوش آمدی ای عزیز، خوش آمدی که به کوتوله شدن آمدی.
مینگرم؛ شیطان سرخ در دامنم ایستاده.
مینگرم؛ نه شیطان سرخ و نه شیخ سیاه هیچ کدام را نمیبینم.
حلمی | کتاب آزادی
ای میانرفته بیا تا به میان بنشینی
در دلم نیمشبی باز عیان بنشینی
مشق خم کردن جان دادی و سی سال گذشت
حال خوش باش که در قوس کمان بنشینی
بندهی عشق کجا حجرهی زهّاد گرفت
گفت بهتر که به بازار و دکان بنشینی
گفتی و نیست مرا با دگران الفت حرف
اگرم حرف تو باشد به زمان بنشینی
متفرّقشده از خویشم و پیدایم نیست
تا بیایی به سر منبر جان بنشینی
گفتگوهای من و عشق به هر گوش رسید
بخت این بود که در گوش جهان بنشینی
حلمیا سهم تو از کون و مکان هیچکسیست
تا که بر سینهکش هیچکسان بنشینی
من کیستم؟ رهگذری ناشناس، مسافری شوریده، و شاید شاعری دوریگزیده. دوریگزیده؟ از چه؟ از خویش، از خلق، از خویش خلق، از خلق خویش. و چنین در خاموشی خویش را خلق میکنم هر دم. هر لحظه خویشهای نو برمیآرم. چرا که آن خویش که در لحظهی پیش از این میزیست حالی به تمامی رخت بربسته است!
من کیستم؟ عاشقی، اگر بتوانم بر خویش چنین لقب بلندآوازه دهم. اگر بتوانم بر خداوند آن معشوق تمام و آن والاترین عاشق جسارتی کنم، منم عاشقی، و شاید نیکتر که بدین بسنده کنم؛ رهگذری ناشناس، مسافری شوریده، و شاید، شاید شاعری دوریگزیده. هرچند شعر و پعر نمیدانم و با شاعران میانهام نیست. میانهام با خداست، داستانم خداست و کار و بارم خداست. کوچکی که کار بزرگی میکند.
سخن نمیدانم، مستی چرا. با اندوه بیگانهام، هرچند سختترینهاشان را به دل دارم. هنر نمیدانم، هرچند به برترینهاش مجهّزم، یعنی خدمت تو. زمین نمیدانم، هر چند تکتک ذرّاتش را زیستهام. زمان نمیدانم، هرچند فرمانش میرانم. عشق را هم نمیدانم و خدا را نمیدانم، هرچند جز کارش نمیکنم.
من کیستم؟ رهگذری، مسافری، خادمی، کوچکی، برگی، بادی، هیچکسی.
حلمی | هنر و معنویت
موسیقی: Arthur Meschian - Flight
یک جرعه بدادیام، یک جرعه ی بیش افزا
این عاشق بیخود را لاجرعه ده از دریا
بیپرسش و بیپاسخ مائیم و نگاه و دم
آن کیست که تاب آرد این هیچکسیها را؟
موسیقی: Katil - Kuzim
همه افتادند که تو برخیزی. همه برخاستند که تو بنشینی. همه بال و پر از خویش کندند که تو بال و پر گیری. همه بال و پر رویاندند چون تو بی بال و پر شدی. همه دیدند چون تو از دیدن نظر برگرفتی، و همه ندیدند چون تنها تو دیدی. تنها تو هستی و هیچکس جز تو نیست، و در این همگی تو نیستی، و تو همهای.
آری، تو بگویی «نه»،
امّا تو همهای.
حلمی | کتاب لامکان