شنبه ۲۹ شهریور ۹۹
باید عشّاق امشب به هم خیزند و کار را تمام کنند. کار بر زمین مانده بسیار است. امشب عشّاق به هم میخیزند و آن کارها تمام میکنند.
مرا به جان هماره بایدیست، چون که شاید و نتوانم نمیدانم. نمیدانم بسیار میدانم، امّا نتوانم نه، خاصه این بارها که یار حکم کند.
در درون شب، در عمق شب، نقطهایست که هیچکساش نمیداند. آن نقطه را من میدانم، به درونش میپیچم و کار را تمام میکنم.
حلمی | کتاب آزادی