سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

سرِ انگشتان

به سرِ انگشتان خود رسیده‌ام.


حلمی | کتاب اخگران

به سرِ انگشتان خود رسیده‌ام |‌ کتاب اخگران |‌ حلمی

۰

من و یار و راه ماندیم..

نه به آسمان بیفتد ره هر خیال‌خویی
که به آسمان حرام است به جز عشق راه جویی
چو به حلقه خاست لیلی همه کس ز حلقه برخاست
من و یار و راه ماندیم و وصال و گفتگویی

حلمی

نه به آسمان بیفتد ره هر خیال‌خویی | رباعیات حلمی

۰

به رنج صدهزارگان..

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان
به رزم‌های بی‌‌خودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قاره‌ی دل فراق‌زادگان

حلمی

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان | حلمی

موسیقی: Worakls - Caprice

۰

مجرای آفرینندگی

برای آنکس که نمی‌خواهد درد آزادی را بکشد چه می‌توان کرد؟ برای آنکس که می‌خواهد متعلّقات هزاران‌ساله‌اش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزه‌ی صلح و کمال کند و خنده‌ی دروغین زند - چرا که خنده‌ی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابه‌ها سر فرو برده و خویش را تهی نتواند و لاف تهی بودن زند، چه می‌توان کرد؟ 


برای او که آزادی می‌خواهد، و بهایش را نمی‌خواهد بپردازد هیچ نمی‌توان کرد. برای او که معذور است حقیقت معذور است، چرا که او با عذرها مرده است و حقیقت بی عذرها زنده. 


آنکس را که جسارت از خود گذشتن است و همه‌ی خویش را به طَبَق تسلیم بردن - این بخشش حقیقی، بزرگترین بخشش - زندگی هزارباره می‌بخشد، خرد می‌بخشد، عشق می‌بخشد و بالاتر از همه خلّاقیت. چرا که خلّاقیت خود زندگی‌ست، و خلّاقیت خداگونگی ست. آنکس که خداگونه است ذرّه‌ی جنبان خلّاق هستی است و هر روز چیزی نو از او به عالم عرضه می‌شود. او عرصه‌ی پدیدآوردندگی ست، او محلّ عبور آفرینش است. 


خوش او را که کار خوشان را، خلّاقان را مجراست، امّا خوش‌تر او را که خود صحنه‌ی خلقت است و مجرای آفرینندگی‌. 


حلمی | کتاب لامکان

مجرای آفرینندگی |‌ کتاب لامکان |‌ حلمی
موسیقی: Bach - Cello Suite No. 2 in D minor

۰

زمانه‌ی تفریق

زمانه ی تفریق. پیش از وصل، فصل. خَلق را به خویش نهادن و بی خَلق برخاستن و خُلق را آتش زدن، بی خُلق برخاستن. غم را وانهادن و شادی را، و هر طلب پست را، و هر آرزو و امید. همه بندها بگسستن، از سست ترین تا سخت ترین. هیچ ندا را پاسخ نگفتن، به هیچ آیین و ادب سر نجنباندن، و سر به هیچ سر فرو نیاوردن، نه خدا و نه انسان. از همه چیز سر کشیدن. بی باور به قدمگاه حقیقت رفتن و سر گوش تا گوش به تیغ استاد عشق سپردن. 


طرد شدن، خاک شدن، خاکِ حقیقی، نه خاکِ خاک. خاکِ آسمان، و چون خاک بر آسمان پاشیدن. تپیدن در مرکز رنج، و رنج را تاب آوردن تا مغزِ استخوان، و ریشه به ریشه و مو به مو از انسان گشوده شدن و در خدا تابیدن. 


زمانه ی تفریق.
پیش از وصل، فصل.


حلمی | کتاب لامکان

زمانه‌ی تفریق | کتاب لامکان

۰

گرچه تنم از تو دور..

گرچه تنم از تو دور، این دل ما جورِ جور
نیست بقا و فنا، هست صفای حضور
هست به سر سوسنی سر زده تا اوج روح
هست به دل لاله ای شعله ور از صوت و نور

حلمی

گرچه تنم از تو دور، این دل ما جورِ جور | حلمی

موسیقی: Bruno Coulais - The Chorus Soundtrack

۰

بوسیدن پای خدا

از خموشی ناگهان باد می وزد. در هیچ ناگهان خورشید می ریزد. تلخکام و رنجیده سر به بالین نهاده ای، در دلت رنج هزار هزاره ها، ناگهان صبح شعف می شورد و چشمه های شادمانی بالا می جوشند. 


ناگهان رمز دیرینه گشوده می شود و چشم انتظاری، آنگاه که چشم انتظاری را از یاد برده ای، به پایان می رسد و فرشتگان دروازه می گشایند و تاج بر سرت می نهند. 


وصال؛ آسمانش بلند، شبش بی انتها، رنجهاش بیکران، آتشش بی امان، باری سحرگاهش بس نورانی، نانش نور و شرابش موسیقی. 


با قلبی پاره پاره
سحر از قلّه بازآمدم
به بوسیدن پای خدا.


حلمی | کتاب لامکان

بوسیدن پای خدا | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان