سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کارهای جانانه کنیم

به نام عشق و برای عشق چه کار کنیم؟ هر کار که از دستمان، هر کار که از جانمان بر می‌آید. جان در تن نشسته و جان از تن بر می‌آید که کار کند، برای عشق صلح کند، وصل دهد، وصال کند و پیکار کند. 

این جان جانانه است، از جانان است.
دوستان! کارهای جانانه کنیم. 

حلمی | کتاب آزادی
کارهای جانانه کنیم | کتاب آزادی | حلمی
۰

در تکاپوی زمان نو

در جستجوی لحظه‌ی نو همچنان در تکاپویم. عرق روح می‌ریزم و در تکاپوی زمان نوام. رویاها ریزریز در آغوشم، جانها همه بر دوشم. در جستجوی راه نوام و هم این راه نو به چنگال روح به زمین می‌کَنَم و به زمان فرو می‌ریزم.


آن ضعیفان رفتند و این ضعیفان نیز می‌روند. جنگ نو در راه است تا صلح نو، چنانکه شب نو تا صبح نو. مرگ نوست در راه تا میلاد نو، و خوابی نو تا بیداری نو. 


به وصل نمی‌اندیشم و به هجران.
به عشق می‌اندیشم
که جز آن در اندیشه‌ام نیست.


حلمی | هنر و معنویت

در تکاپوی زمان نو | هنر و معنویت |‌ حلمی

موسیقی: Worakls - Coeur de la Nuit

۰

خود را رسیده می‌رقصم

شاید هرگز در تن به تو باز نرسم. شاید باز بمانم و پای گِل لنگ بماند، لیکن هرگزاهرگز پای دل لنگ نخواهد ماند. 
روی خود از خلق پوشانده‌ام، امّا بوی خود نه. چرا که بوی من بوی توست، چرا که روی من روی توست. آن نیز به وقت گشوده دارم.


مرا، این صیّاد نوا، به مُلک بی‌نوایان نشانده‌ای. هر چند این را خود خواسته‌ام. مرا در جهت معکوس خویش نشانده‌ای، در ساعتی چپ، در عمقی از زمانه‌ای غریب، من قریب را. هر چند اینها همه خود خواسته‌ام.


تن اگر برسد یا نه، این جسم گِل، پای دل هرگزاهرگز لنگ نخواهد ماند. 
خود را رسیده می‌رقصم.


حلمی | هنر و معنویت

خود را رسیده می‌رقصم | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Alexander Scriabin - Symphony No.2

۰

مپنداری که شب آسان بزاید

چنین راهی که ققنوسان بزاید
هزاران تن بگیرد جان بزاید


چنین ماهی که خون از دل فشاند
بگیرد هر چه این تا آن بزاید


چنین وصلی مرا تا صبح رقصید
مپنداری که شب آسان بزاید


به شیطانی که تیغ عشق دارد
دلی دادم که الرّحمن بزاید


بزاید تا بزیَد تا بپاید
به پاییدن چه خون‌افشان بزاید


بدین ساعت که جان از رنج توفید
شه‌ام گفتا شبان این‌سان بزاید


شبان گشتم که از صد شب گذشتم
شبانی این چنین توفان بزاید


به حلمی گفته بودم عشق این است
نهایت هم شبی جانان بزاید

چنین راهی که ققنوسان بزاید | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Shye Ben Tzur - Sovev

۰

سوی تو آوارگان در هر جهانی کو‌به‌‌کو

سوی تو آوارگان در هر جهانی کو‌به‌‌کو
مردمان آفتابی در پی‌ات دیدارجو
سازهای روح را بر بی‌کسان بنواز خوش
وصلهای عشق را بر خاضعان برپای گو

حلمی

سوی تو آوارگان در هر جهانی کو به کو | رباعیات حلمی

۰

او نمی‌دانست که شهرت می‌بلعد..

او نمی‌دانست که شهرت می‌بلعد، تفاله می‌کند و دور می‌اندازد، برای معنویون سخت‌تر. او نمی‌دانست مقام یعنی دام، پس تمام، تا آغازی نو. 


او نمی‌دانست سر وصل که بالا رود، سر جان پایین می‌افتد، ورنه سر بالا را مردان در آستان خود چه کنند جز «زدن»؟ مردان سر چه کنند؟ مردان را دلْ مقام است. 


او نمی‌دانست
امّا اگر هم می‌دانست؟ 
او نمی‌دانست و ادّعای نادانستگی نیز می‌کرد
امّا اگر به دانایی نیز نمی‌دانست؟


دانایی نادانی‌ست و 
کلّه‌ی عقل پوک است،
خنده‌اش دروغ است
و اشکش وهم.


حلمی |‌ کتاب لامکان

دانایی و نادانستگی | کلّه عقل پوک است |‌ کتاب لامکان | جلمی

۰

فاصله‌ی دال و لام

فاصله‌ی هستی و حقیقت، فاصله‌ی عشق و هیچ. اگر می‌توانی این فاصله را پشت سر بگذار و در ما شو. عقل می‌گوید تو نمی‌توانی و دل می‌گوید کار جز توانستن نیست.‌


فاصله‌ی دال و لام،
اگر می‌توانی این دو حرف وصل کن و با ما شو.


حلمی | کتاب لامکان 
Painting Dramatic Personae by Qistina Khalidah
۰

دلم را حدّ اعلای جنون باد!

دلم را حدّ اعلای جنون باد!
جهانم را فزون از این قشون باد!
نسیم سرخ آزادی وزان گشت
که یعنی جان به وصل نیلگون باد

حلمی

دلم را حدّ اعلای جنون باد! | رباعیات حلمی

۰

سوی تو آوارگان در هر جهانی کوبه‌کو

سوی تو آوارگان در هر جهانی کوبه‌کو
مردمان آفتابی در پی‌ات دیدارجو
سازهای روح را بر بی‌کسان بنواز خوش
وصلهای عشق را بر خاضعان برپای گو

حلمی

سوی تو آوارگان در هر جهانی کوبه‌کو | رباعیات حلمی

موسیقی: Omar Faruk Tekbilek - I Love You

۰

آواز خاموشی

بزرگواری و بزرگی از تو نیرو می‌گیرد. هرچند در گوشه‌هایی و به منظر جهان نیستی، لیکن ناگریز جهان از تو پر است، و جهانیان گرچه از تو بی‌خبرند، از تو پرند. عاشقی و عشق از تو به خود مجهّز است. عاشقی از توست که عاشق است، محبوب من! 


آوازه‌ی توست در هر سو، ای بلندترین آواز خاموشی! ای ناخوانده‌ترین کلام و ای کلمه از تو ملبّس. کلمه تویی که در جهان پاشیده. کلام تویی و نام تویی در هنگامه‌ی وصل، و در بی‌رحم‌ترین هجرانی‌ها، آن هنگام که هجرانی به شوق وصل تو در طرب است. 


طرب تویی. تب تویی در این طولانی‌ترین شب. خواب تویی و بیداری تویی و زاری در این طربناک‌ترین هنگامه‌ی بیزاری تویی. 


حلمی | کتاب لامکان

آواز خاموشی | کتاب لامکان | حلمی

۰

خیر و شر از سر برهان و بیا

خیر و شر از سر برهان و بیا
این همه در سجده نمان و بیا


گفت خدا دل سوی من صاف کن
رقص کن و دست فشان و بیا


این همه لب‌خشک چه ترسیده‌ای؟
نام مرا مست بخوان و بیا


با همه بنشسته و بگسسته‌ای
وصل کن این رشته به جان و بیا


نام من عشق است، مرا عشق کن
عقل ز سر وابرهان و بیا


این همه در خاک چه جوییده‌ای؟
وا شو ز تدبیر و گمان و بیا


مسجد و معبد مرو بی‌ من مرو
منزل من قدر بدان و بیا


منزل من قلب سراپا خوشی‌ست
پاک شو از چرک غمان و بیا


گرچه بدین قافله امّید نیست
تو سخن نور بران و بیا


حلمی از این راه که جوشیده‌ای
خلق سویم سر بدوان و بیا

خیر و شر از سر برهان و بیا | غزلیات حلمی

۰

زمانه‌ی تفریق

زمانه ی تفریق. پیش از وصل، فصل. خَلق را به خویش نهادن و بی خَلق برخاستن و خُلق را آتش زدن، بی خُلق برخاستن. غم را وانهادن و شادی را، و هر طلب پست را، و هر آرزو و امید. همه بندها بگسستن، از سست ترین تا سخت ترین. هیچ ندا را پاسخ نگفتن، به هیچ آیین و ادب سر نجنباندن، و سر به هیچ سر فرو نیاوردن، نه خدا و نه انسان. از همه چیز سر کشیدن. بی باور به قدمگاه حقیقت رفتن و سر گوش تا گوش به تیغ استاد عشق سپردن. 


طرد شدن، خاک شدن، خاکِ حقیقی، نه خاکِ خاک. خاکِ آسمان، و چون خاک بر آسمان پاشیدن. تپیدن در مرکز رنج، و رنج را تاب آوردن تا مغزِ استخوان، و ریشه به ریشه و مو به مو از انسان گشوده شدن و در خدا تابیدن. 


زمانه ی تفریق.
پیش از وصل، فصل.


حلمی | کتاب لامکان

زمانه‌ی تفریق | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان