در خانقهان روح برخاستهایم
آری به جهان روح برخاستهایم
آن هیچکسان عقل بگریختهاند
ما پادشهان روح برخاستهایم
پنهانیِ ما کسی به پیدا نگرفت
سربسته به جان روح برخاستهایم
از معبد پنهان سویتان تاختهایم
ما عقلکُشان روح برخاستهایم
پیغمبر صبحیم و هواخواه شبان
در خواب به خوان روح برخاستهایم
مشهورتر از طریق بینامی نیست
حلمی به نشان روح برخاستهایم
خیر و شر از سر برهان و بیا
این همه در سجده نمان و بیا
گفت خدا دل سوی من صاف کن
رقص کن و دست فشان و بیا
این همه لبخشک چه ترسیدهای؟
نام مرا مست بخوان و بیا
با همه بنشسته و بگسستهای
وصل کن این رشته به جان و بیا
نام من عشق است، مرا عشق کن
عقل ز سر وابرهان و بیا
این همه در خاک چه جوییدهای؟
وا شو ز تدبیر و گمان و بیا
مسجد و معبد مرو بی من مرو
منزل من قدر بدان و بیا
منزل من قلب سراپا خوشیست
پاک شو از چرک غمان و بیا
گرچه بدین قافله امّید نیست
تو سخن نور بران و بیا
حلمی از این راه که جوشیدهای
خلق سویم سر بدوان و بیا