سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آن یگانه منم

در هر سرا یاری یافتم | کتاب اخگران | حلمی

در هر سرا یاری یافتم.
در هر یار سرایی یافتم.
در هر یار دل باختم تا سرآخر آن یگانه یافتم.


این دویی برانداختم،
تا دریافتم:
آن یگانه منم.


حلمی | کتاب اخگران

۰

در یک آن

بی آن که بدانم چگونه،
همه‌ی آنچه نمی‌خواستم
در یک آن به دست آمد.

حلمی | کتاب اخگران

در یک آن | کتاب اخگران | حلمی
۰

در شبی بی‌انتها

مگر در شبی بی‌انتها همچون امشب به دیدار یکدیگر نائل شویم. مگر با چنین نفس به شماره افتاده از اشتیاق، هر دو، خاطرات کهن در آتش خدا بسوزانیم و از نو متولّد شویم و به آغوش خویش بازگردیم.
 
مگر بتوانیم این بار، آتش صد هزاره از زیر خاکستر بجنبانیم و شکل کهنه از نو بازآراییم و به دیدار خویش ظفر یابیم.
 
رویای کف‌رفته یاد آریم،
روی در رو و سینه به سینه و لب به لب.
مگر در چنین شبی بی‌انتها.

حلمی | کتاب اخگران
در شبی بی‌انتها | کتاب اخگران | حلمی
۰

حال، بار تن می‌جویم.

حال، بار تن می‌جویم، تا خلاصی از این بی‌باری، بی‌همگی. حال، همگان می‌جویم تا عظمت نابودگی بر خویش آسان کنم. حال، می‌روم اخگران در میانه بپاشم و از کردگاری آتش بر همگان - ناشناس - داستانها کنم.

آرام‌آرام با مشعلی در دست از قلّه پایین می‌آیم. آهسته‌آهسته پیرامون می‌نگرم، بر ذرّه‌های خویش‌نازموده‌ی خویش از کران تا کران هستی. من، خویش آزموده‌ام. حال، بازمی‌گردم تا هر چه با خویش کرده‌ام، با آنها کنم.

حلمی | کتاب اخگران 
عظمت نابودگی | کتاب اخگران | حلمی
۰

من مسئولم

من مسئولم؛
مسئول تمام کارهای خویش،
و مسئول تمام آن کارها که نکرده‌ام
و چون اصابتی بر سر راهم قرار می‌گیرند. 

من مسئولم؛
مسئول تمام خویش
و تمام آن چیزها که جز من در جهان است. 
- چه چیز جز من در جهان است؟! -

من مسئول تمام جهانم. 
چرا که من گرچه ذرّه‌ای بیش نیستم از تمام جهان،
لیکن تمام جهانم. 

من همه‌چیزم.
همه‌چیز به گُرده‌ی من است.

حلمی | کتاب اخگران
من مسئولم | کتاب اخگران | حلمی
۰

مهر را برپا کردن

مهر را در چنین ظلمات برپا کردن هنر است. دستان بزم را در چنین اوباشکده گشودن هنر است، و جامهای تهی بر فراز چنین سه‌گانه‌ی شوم، به یگانگی از نور و صدا لبریز ساختن و افراشتن هنر است. 

چون همگان بدند نیکی هنر است، و چون همگان خوابند بیداری هنر است. در چنین زاویه‌‌ای به غایت تنگ، گشودگی و بخشایندگی هنر است. 

در چنین شبی زا به راه که دیوان جولان می‌دهند و بزرگی عار و مهربانی ننگ است، دستان فشرده از محراب ریا گشودنْ جرأتِ زیستن، قناعتْ رستگاری و دوست‌داشتنْ هنر است. 

حلمی |‌ کتاب اخگران
در چنین ظلمات، مهر را برپا کردن | کتاب اخگران | حلمی
۰

در میکده برپایی

بر ساحل برقصی که هیچ،
بر کوه بسوزی هنر است. 
از جلگه به کوه شدم که تمام‌عیار بسوزم. 

در مسجد اگر عابدی که هیچ، 
در میکده برپایی هنر است.

حلمی | کتاب اخگران
تمام‌عیار سوختن | در میکده برپایی | کتاب اخگران | حلمی
۰

بر زمین سخت

از تمام عمر، تنها اندکی روی زمین بودم. 
امّا آن اندک را تمام بودم. 

بر آسمانها پریدن بسیار آسان است.
همگان نخست بالا بودیم.
دشوار، بر زمین سخت به نرمی و فروتنی گام برداشتن است.

مردن بس فرحناک است.
اشک با میلادهاست.

حلمی | کتاب اخگران
اشک با میلادهاست | کتاب اخگران | حلمی
۰

جهان نو

نه برای منشاء‌ سر فرو می‌آریم، 
و نه برای مجرا.
بلکه دوشادوش 
با منشاء و مجرا،
به برساختن جهان نو فرا می‌خیزیم.


حلمی | کتاب اخگران

دوشادوش | منشاء و مجرا | حلمی | کتاب اخگران

۰

در مقام مهر

در اینجا بودن به منزله‌ی رهایی‌ست،
و این مسیر را‌ تنها با قلب پاک می‌توان پیمود.

در مقام یک کُل، اینجا و در این لحظه، در درون زندگی، بر فراز زندگی می‌ایستم و از کُل به کُل می‌نگرم.

زمان آفتابی شدن است.
در ظلمات چشم می‌بندم،
و در مقام مهر فرامی‌خیزم.

حلمی | کتاب اخگران
مقام مهر | کتاب اخگران | حلمی
۰

عمرش دراز باد!

فرهیختگی به سخن، و سخن به خاموشی.
سخن ناب از دل اخگران خاموشی فرامی‌خیزد، به بهای دردناک‌ترین و سهمگین‌ترین لحظاتی که در خاطره‌ی هیچ بنی‌بشری نیست.

زیستن در جهان، ملاقات با خویشتن است. این خویشتن دور و دراز، این تناسخ صدهزار سیّاره‌ی صدهزارهزار ساله. این چنین زیستنی از سنگ تا انسان، و از انسان تا آن ماورا که در هیچ خیال نیست. این چنین تاریخی مهیب.

از نیای آتشم. بالهام باد است. در جامه‌ی خاک، تن لطیف غریبانه می‌کشم و به سلامت‌باد آن هستی بی‌خدشه‌ی هماره حاضر در رگ‌رگان وجودم، جام حیات بالا می‌آرم: عمرش دراز باد!

حلمی | کتاب اخگران
سخن ناب | کتاب اخگران | حلمی
۰

مرگ و میلاد خدا

بی‌شک که باید بتوانم به نیکی بمیرم تا بتوانم به نیکی زندگی کنم. و نیز به عکس، بایست بهر نیکو مردن به نیکی زیست.

بی‌شک این خلقتی تباه هست، هرچند بس زیباست. 
بی‌شک خداوندگار این خلقت را می‌بایست یابید و به آهستگی بر سر شانه‌اش زد و به صراحت در چشمانش نگریست و به رسوایی گفت: آفرین!

بی‌شک این خداوندگار بایست به نیکی بمیرد تا بتواند به نیکی برخیزد و زندگی کند، و نیز به حق، آن خداوندگار منم!

حلمی | کتاب اخگران
مرگ و میلاد خدا | کتاب اخگران | حلمی
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان