دوشنبه ۲۷ دی ۰۰
حال، بار تن میجویم، تا خلاصی از این بیباری، بیهمگی. حال، همگان میجویم تا عظمت نابودگی بر خویش آسان کنم. حال، میروم اخگران در میانه بپاشم و از کردگاری آتش بر همگان - ناشناس - داستانها کنم.
آرامآرام با مشعلی در دست از قلّه پایین میآیم. آهستهآهسته پیرامون مینگرم، بر ذرّههای خویشنازمودهی خویش از کران تا کران هستی. من، خویش آزمودهام. حال، بازمیگردم تا هر چه با خویش کردهام، با آنها کنم.
حلمی | کتاب اخگران