سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

هر چه به‌جز عشق پشیمانی است

هر چه به‌جز عشق پشیمانی است
هر طلبی جز تو به ویرانی است
نامِ تو از فرقِ فلک ریخته‌ست
آه از این ره که به پیشانی است


حلمی

هر چه به‌جز غشق پیشمانی است | رباعیات حلمی
۰

سرخوش و شادمانه..

سرخوش و شادمانه بودم دیروز، چون می‌دانستم فردایی هست. سرخوش و شادمانه‌ام‌ امروز، چون می‌دانم فردایی نیست و در این لحظه تا ابد بر‌ خاک و خاکستران دیروز خواهم رقصید. حتّی حالی نیست، تنها رنجی‌ست بی‌کرانه که در آن خواهم سوخت و خویشتن خدایگونه‌ی خویش را خواهم آموخت. 


آنچه در من آغازیده، در من به سرانجام خواهد شد. کشتی منم، لنگر من و لنگرگاه من. طوفان منم و آب‌های بی‌کرانه‌ی موّاج، و آرام منم انگاه که آرامی نیست. فراز منم و فرود منم بر صخره‌های نخراشیده‌ی زمین، در این لحظه که حتّی انسانی نیست. 


کلمات‌ در بی‌کرانه می‌جوشیدند و بی‌یاور بودند.
بر زمین خشکیده چشم گشودم. بانگ برآوردم: آن یار و یاور جوشیدگانِ بی‌کرانه منم.


حلمی * کتاب شاهزاده

سرخوش و شادمانه.. | کتاب شاهزاده | حلمی

۰

نپرسی، درخواهی یافت.

نپرسی، درخواهی یاقت | کتاب شاهزاده | حلمی

رنج‌های مدام، عزیمت‌های مدام.
شادمانی‌های کوتاه، امّا ابدی.


بپرسی، خواهی دانست.
نپرسی، درخواهی یافت.


کلمات قاصرند از عظمت خویش. جهان از بزرگی خویش در حیرت است. خداوند از آنچه هست لام تا کام بی‌سخن است. پس ما را به سخن کشیده است.


بدانی، گم خواهی شد. 
بخوانی، رسیده‌‎ای.


حلمی * کتاب شاهزاده

بخوانی، رسیده‌ای | حلمی | کتاب شاهزاده
حمایت در صورت تمایل.

۰

گذرگاهی که رهپویی ندارد

گذرگاهی که رهپویی ندارد
مگر از راه دل سویی ندارد


مپرس از رفتگان‌ راه دشوار
که این چوگان‌سرا گویی ندارد


من اینجا ساعتی بی‌خود نشستم
به بستانی که کوکویی ندارد


یکی ساعت که در وقت ابد بود
هزاران تا و یک تویی ندارد


سخن رمزینه شد، چون گفتِ معنا
چو دیگر حرفها خویی ندارد


جسوران گنج پنهانی سزایند
ره گنجینه ترسویی ندارد


شکستن فرّ یزدانی بزاید
ظفر در نزد ما رویی ندارد


به حلمی جمله مهر خویش بنمود
شهی که برج و بارویی ندارد

گذرگاهی که رهپویی ندارد | غزلیات حلمی

حمایت

۰

در یک آن

بی آن که بدانم چگونه،
همه‌ی آنچه نمی‌خواستم
در یک آن به دست آمد.

حلمی | کتاب اخگران

در یک آن | کتاب اخگران | حلمی
۰

اهل محبّتیم..

اهل محبّتیم، شما اهل کجاستید؟ | اشعار حلمی

۰

در شبی بی‌انتها

مگر در شبی بی‌انتها همچون امشب به دیدار یکدیگر نائل شویم. مگر با چنین نفس به شماره افتاده از اشتیاق، هر دو، خاطرات کهن در آتش خدا بسوزانیم و از نو متولّد شویم و به آغوش خویش بازگردیم.
 
مگر بتوانیم این بار، آتش صد هزاره از زیر خاکستر بجنبانیم و شکل کهنه از نو بازآراییم و به دیدار خویش ظفر یابیم.
 
رویای کف‌رفته یاد آریم،
روی در رو و سینه به سینه و لب به لب.
مگر در چنین شبی بی‌انتها.

حلمی | کتاب اخگران
در شبی بی‌انتها | کتاب اخگران | حلمی
۰

ساقی سرنوشت من..

ساقی سرنوشت من، روح گرفت و خشت من
نیم‌نظر به کِشت من کرد و بزد سرشت ‌من
صد بُدم و نفر شدم، راهی و راهبر شدم
دوزخ زشت کُشتم و بَر شدم از بهشت من

حلمی

ساقی سرنوشت من.. | اشعار حلمی

موسیقی: Nikos Vertis - An Eisai Ena Asteri

۰

من مسئولم

من مسئولم؛
مسئول تمام کارهای خویش،
و مسئول تمام آن کارها که نکرده‌ام
و چون اصابتی بر سر راهم قرار می‌گیرند. 

من مسئولم؛
مسئول تمام خویش
و تمام آن چیزها که جز من در جهان است. 
- چه چیز جز من در جهان است؟! -

من مسئول تمام جهانم. 
چرا که من گرچه ذرّه‌ای بیش نیستم از تمام جهان،
لیکن تمام جهانم. 

من همه‌چیزم.
همه‌چیز به گُرده‌ی من است.

حلمی | کتاب اخگران
من مسئولم | کتاب اخگران | حلمی
۰

خوش به حالت ای فلک..

خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان من
من بچرخم تو بچرخی در ره پنهان من


می‌کشم بر دوش چون این بار بی‌انجام را
زخمه زن، پیکار کن، هرگز مشو آسان من


خوش به حالت ای زمین دامان مردان می‌کشی
هستی‌ات رقصان شده در دامن رقصان من


ای دل بی‌خودشده سرمستی‌ات بسیار شد
خوش بنوش این باده‌ها از ساغر جانان من


خوش به حالت عقل تو در بند دانایی نِه‌ای
بی‌چراغان می‌بری در دوزخ گردان من


ای تو ایمان بر سرت محض خدا یک چشم نیست
می‌بری آن بندگان در گردش بی‌آن من


گوشها ای گوشها این پرده‌ها را بشنوید؟
ای شب لاینقطع بینی دم الوان من؟


ای تو شب تا کِی شبی تا کِی شبی
هیچ آیا صبح خیزد از گِل تابان من؟


هیچ آیا زور دارد دل پی آن وصل دور؟
تن تواند روز دیگر درکشد این جان من؟


من ندانم تا کِی‌ام ای ماه سوزان تاب هست 
ای قدمها همّتی در راه بی‌پایان من


یک شب دیگر اگر با این چنین غم صبح شد
بی شکی سامان شود این حال خونباران من


گفت حلمی سرخ دیدی تا به سبزی صبر کن
تا شوی روز دگر در بزم سرسبزان من

خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان من | غزلیات حلمی

۰

بر زمین سخت

از تمام عمر، تنها اندکی روی زمین بودم. 
امّا آن اندک را تمام بودم. 

بر آسمانها پریدن بسیار آسان است.
همگان نخست بالا بودیم.
دشوار، بر زمین سخت به نرمی و فروتنی گام برداشتن است.

مردن بس فرحناک است.
اشک با میلادهاست.

حلمی | کتاب اخگران
اشک با میلادهاست | کتاب اخگران | حلمی
۰

حماسه خبر نمی‌کند

حماسه خبر نمی‌کند، چنان چون جاودانگی.
آفتاب خبر نمی‌کند و نیزه‌زاران گندمگونش در شعف‌گاهان سحر.
کوبه خبر نمی‌کند که کی می‌زند و ترانه‌ی آمدن سر می‌دهد. 

خروش خبر نمی‌کند،
و سپیده‌ای که در شب دست در حال روییدن است. 

حلمی | کتاب اخگران
حماسه خبر نمی‌کند | کتاب اخگران |‌ حلمی
موسیقی: Chris Rea - E
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان