جمعه ۶ بهمن ۹۶
چادر انسان ز سر افکنده ام
آدمی غم بنده و من خنده ام
تو به امن گوشه ها زارنده ای
من میان شعله ها رقصنده ام
حلمی
چادر انسان ز سر افکنده ام
آدمی غم بنده و من خنده ام
تو به امن گوشه ها زارنده ای
من میان شعله ها رقصنده ام
حلمی
صحبت تنهایی و یار نهان و بهشت
چیست در این چرخ پیر خوشتر از این سرنوشت؟
جان من و کشت دل، خاک تو و خشت گِل
سهم من آوای دور، سهم تو این چرخ زشت
حلمی
بر گرده ی نور آسمانی دارم
در رایحه ی صوت جهانی دارم
تو فاضلی و بخت بلندی داری
من عاشقم و جانی و آنی دارم
حلمی
گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟
جان من! در بی نهایت می رویم
منزل و مقصد مجو چون بچّگان
چون که بر نور هدایت می رویم
حلمی