سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عقل! مگو خرقه به نام من است

عقل! مگو خرقه به نام من است
خیر و شرت هر دو به کام من است


گرچه چپ ات از دم بالا تهی ست
در چپی اش نیز غلام من است


راستی ات هم که پر از کژمژیست
هر کژی اش چینک دام من است


خاص که از پستی عامی بریست
خاصیت جلوه ی عام من است


درّه مگو، قلّه ی وارونه ی بین
ژرف شو در ژرف که جام من است


گفت خدا حافظ یاران عشق
گفتمش این لحظه سلام من است


گو بشود هر چه شود باک نیست
هر ضربانی به نظام من است


حلمی از این راه و از آن راه نیست
تیغ حقیقت ز نیام من است

۰

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما
دل ما در رهت چون رود فرما
به حکم نو شدن در وادی عشق
هر آنچه کهنه را نابود فرما
حلمی

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما - حلمی

۰

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند
در چشم خدابازان ایشان بشر کفرند
فردوس چونان دوزخ، دوزخ همه چون فردوس
این دوزخ و این فردوس چوب دو سر کفرند
حلمی

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند - حلمی

۰

بشنو این قصّه که با فریاد رفت

بشنو این قصّه که با فریاد رفت
بس که شیرین بود با فرهاد رفت


داستان عشق ما را باد گفت
پس بسان بادها بر باد رفت


بس که جسمانی بدید این چشمها
جان روحانی دگر از یاد رفت


تو میان اسم ها ای روح گرد
آن بخوان با جان که بر لب شاد رفت


نام وی را زیستن خود زندگی ست
هر که با وی دوست شد آزاد رفت


نهی کرد از عقل و بر مِی حکم داد
دل چنین با پیر ِخوش ارشاد رفت


هر که با وی ساخت خوش بیراه شد
هر که بر وی تاخت بی بنیاد رفت


گفته شد هر کس که بر حقّ راه زد
عاقبت بی هوده همچون عاد رفت


در ره عشق تو حلمی راست شد
همچو شاگردی که خود استاد رفت


۰

مخاطبی کلام حقّ..

مخاطبی کلام حقّ یک دلیری می خواهد. آن کس که با حقیقت مواجه است می داند که این کتاب را برای گدایی نگشوده است که چیزی دستش را بگیرد و اینجا به تأیید و تکذیب نیامده و دیگر او طفل اثبات و انکار نیست که به چیزی دلخوش و دل آزرده گردد، بلکه آمده تا چیزی یاد بگیرد و به خود و دیگری بیاموزد، که اگر غیر این باشد و کس با دلی مکدّر از کینه ها و جبهه داری ها و دوستداری ها با کلمه مواجه شود و از کلمه رو برگرداند، کلمه نیز تا قرنها و چه بسا هزاره ها از او رو برگردانَد و بر گوش ها و چشم های او مهر زده خواهد شد تا از آن چه که امروز است کرتر شود و در کوری خود استوارتر گردد تا آن روز که از پس بسیار مرگها و مرارتها شنوایی و بینایی خویش از نو به خون و عرق جان به کف آورد و از نو در سویی و کویی دیگر با کلمه مواجه گردد.


- بارها گفته شده و باز خواهم گفت: پیش از آن که قلم در دستان خویش بچرخانید بسیار بخوانید، بیش از آن که زبان لقّ در کام بگردانید بسیار گوش کنید، بسیار ببینید، پیش از آن که بپندارید وقت نگاشتن و وقت ساختن و برافراشتن است ابتدا عمرها در خود بتپید و با خویشتن بیامیزید و سپس سر بر کنید و بیرون روید و با جهان و مردمانش بیامیزید و بمیرید و برخیزید و دوباره و هزارباره بمیرید و برخیزید و ببینید و بشنوید و بخوانید، آن گاه اندک اندک زمان شایستگی ست.-


این سخن عشق است و عاشقان دلیر مردان و زنان روزگاران اند، آنها که به مردی و زنی شان بسنده نیست و در خود «روح» را جوییده اند و اگر هنوز  نیابیده اند می دانند که روح چیست و بدان دیار رهسپارند. آنان که با شعر و قصّه دلخوش نیستند که در این وادی این نیز نیست، چرا که شاعران و قصّه پردازان نیز از اقالیم حسّ بیدار و آگاهی های روشن اند که در این اقالیم دیربازی ست از ایشان نیز هیچ خبر نیست، جز مشتی کابوس گرد ظلمات بی انتها. 


پس سخن این است، آیا چند تنی به جدّ در هر زمان عزم کلمه می کنند؟ اگر آری، بسنده است و این کتاب ها گشوده می شود و کلمات با قلب ها سخن می گویند وگرنه گشوده نیز بشود همچون دیوان عارفان شاعر و مولایان هر زمان روخوانی بشود و خوانده نشود و با آن عشوه های صوفیانه پرداخته بشود و ناکسان بدان خودفروشی ها و مزدوری ها کنند و سایه وار و نامجو با عواطف زار و عقل کج مزوّر خود بر آن بیاویزند و کس به عمق ها سر نکشد و در آبها غوطه نزند و در آتشها سر نبرد، نام آب و آتش هیچ جانی دلداده نکند.


و اینجا بسیار صحنه ها و نمایش هاست از صوفیان تن و زلف و نما و بسیار چهره های غم آلود و سگرمه های درهم و یا خنده های دروغین و شعف های سراپا جعلین. و اینجا دیار نعلین هاست، حال آن که در جیب ها، سکّه های طلا. آه ای دوستان، رازها رو می کشند از مردمان ریا و روزها تا شب و شبان تا سحرگاه از روح طفره می روند. - پس با خود می گویند کجایند آن رازها و پاسخ این است: آنجا که شما نیستید.-


 آه ای دوستان در خود جستجو کنید و خود را جستجو کنید و آن نام ها را بیابید که با آنها این جامه هاتان خلق کرده اند و از همه جامه ها و تن ها و اسم ها و صورت ها بگذرید و بگذرید از آیه ها و آرایه ها و از این خاک ها سر بیرون کنید و  در روح خویش را بازیابید و مخاطب کلمات خویش باشید. آنگاه تلخی این حرفها بر شما چون شهد و شکر خواهد شد.


 سید نوید حلمی
 کتاب لامکان


۰

عشق یعنی آن چنان دل داشتن

عشق یعنی آن چنان دل داشتن
که سر از کاشانه در گِل داشتن
گفت با من ترک این خُمخانه کن
نیست از من، حکم، مشکل داشتن
حلمی

عشق یعنی آن چنان دل داشتن - حلمی

۰

افتان همی روم زان جوی مشکسار

افتان همی روم زان جوی مشکسار
خیزان دمی دگر زان جذبه های یار
 
یارم چو ماهتاب، من رود کهنه ام
بینم چو روی او می خیزم از غبار
 
شهزاده بوده ام در آسمان عشق
اینک یکی سوار بر چرخ هشت و چار
 
دیری ست گفته ام شرح دیار خویش
مستان و سرخوشان زان چهچه هزار


دوش آمد از نهان سوی خیال من
آخر شد عاقبت دوران انتظار
 
زان بانگ نیمه شب گفتا که هست شو
برخیز و پاره کن این چرت روزگار
 
پنهان چه می روی، گاه دمیدن  است
بیرون شو عاقبت زین قاب استتار
 
خامش بُدی و حال روز تو آمده ست
خورشید نو دمید وین بخت آشکار
 
پیمانه گیر و خوان از راه جاودان
ره زن بر آسمان زین جام افتخار
  
حلمی غزل بگو، این عرصه تنگ نیست
من راز گفته ام، تو قافیه ببار


۰

سخن از ساحت آن ماه خیزد

سخن از ساحت آن ماه خیزد
چه گویم من، سخن از شاه خیزد
چنان بشنو که گویی دوست گوید
چنان می رو که گویی راه خیزد
حلمی

سخن از ساحت آن ماه خیزد - حلمی

۰

مست خواب هوشی و مدهوش گِل

مست خواب هوشی و مدهوش گِل 
بر شو بر شو زین شب مخدوش گِل
بر شو از این کوچکی این کودکی 
بر شو از شبخانه ی مفروش گِل
حلمی

مست خواب هوشی و مدهوش گِل - حلمی

۰

قلب عاشق شعله سازی می کند

قلب عاشق شعله سازی می کند
دلنوازی روحبازی می کند
عقل در تفسیر خود سرگشته است
عشق امّا سرفرازی می کند
حلمی

قلب عاشق شعله سازی می کند - حلمی

۰

سلام ای روز نو، ای ساعت نو

سلام ای روز نو، ای ساعت نو
سلام ای مردمان ساحت نو
جهان نو، آدمی نو، عاشقی نو
اذان نو، گنبد و قدقامت نو
حلمی

سلام ای روز نو، ای ساعت نو - حلمی

۰

بخوان و برقص نگارا در این خوابگاه خزان

بخوان و برقص نگارا در این خوابگاه خزان
که صوت تو آسمان کِش است و درمان است
به خاک نشسته ای که جانت سوی دیار کشند؟
تو عزم کن سوی خانه ای که در جان است
حلمی
نقّاشی: رقص، اثر فریدون رسولی

بخوان و برقص نگارا در این خوابگاه خزان - حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان