سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آزاد منم

تلاشِ ناکامِ ناموزونِ سنّت، مگر به چنگم گیرد و به زمینم افکند. نه! من با تو وصال نمی‎خواهم، من با تو حتّی حال نمی‌خواهم. من با تو آغوش نمی‌گیرم، با تو نمی‌زایم، با تو نمی‌میرم.

آنکه آزادی را به دمی زیسته، باز هم اسارت می‌خواهد و سر به اسارت فرو می‌آرد. آه، آن باز به ایاصوفیه و ایاکوفیه سرکوفتن می‌خواهد. ای آزادی! تو بر زمین به هدری، انسان تو را نمی‌خواهد، که اسارت خویش دوست‌تر می‌دارد.

آزاد منم
که هیچکس‌ام را توان دست یازیدن نیست
در خدا.

حلمی | کتاب آزادی
آزاد منم | کتاب آزادی | حلمی
۰

سر از قلّه‌ها برآورده..

سر از قلّه‌ها برآورده، به انکار خویش. از خویش مبرّاشده، سر از قلّه‌ها برآورده، به پذیرفتن جهان، چنانکه هست، چنانکه می‌بایست باشد، چنانکه بود، چنانکه خواهد بود. سر از قلّه‌ها برآورده، روح تابناک از خود گذشته، و از زمان هیچ چیز نمی‌داند.

آزادی چون اسبان چموش در رگان می‌دود. آزادی می‌دود و مرزها می‌گشاید. آزادی سرزمین‌های دیرینه فرو می‌پاشد و مردمان کهنه می‌بلعد و سرزمین‌های نو فرا می‌سازد و مردمان نو می‌زاید، قفل‌ها می‌شکند، دیوارها فرو می‌ریزد، و آنگاه بر فراز ستونها و طاقهای جهان قدیم، جهانی نو از خویش برمی‌سازد، و تا ابد چنین قصّه ناتمام است.

حلمی | کتاب آزادی
سر از قلّه‌ها برآورده.. | کتاب آزادی | حلمی
۰

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌دانم

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌دانم
ز جای غم مپرس از من که این وادی نمی‌دانم
شعف از درد می‌خیزد، چو زن بر مرد می‌خیزد
ز جانم گرد می‌خیزد، جز از شادی نمی‌دانم

حلمی

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌خواهم | رباعیات حلمی

موسیقی: Rajna - Glorian 

۰

دیروز دوا دادی، امروز بلا دادی

دیروز دوا دادی، امروز بلا دادی
امروز بلا را با صد نور و نوا دادی


امروز شعف خوش‌تر از شادی بیهوده
گفتی که به تحویلی، امروز صفا دادی


امروز شهان خوش‌تر در خرقه‌ی درویشان
بنشسته چو بی‌خویشان آن جام خفا دادی


آن خرقه‌ی آتش بود بر دوش خدامردان
زان شعله‌ی خودگردان یک بوسه به ما دادی


خون‌دیده شد این چشمان در چشمه‌ی بی‌خشمان
آن جور و جفا بردی این وصل و وفا دادی


در راه به ما گفتی بر وصل میندیشید
بر هیچ میاویزید، شاید که هجا دادی


تا هیچ شد این عاشق عمری به هزاری رفت
شب را به سحر عمری در عشق فدا دادی


در عشق تو جان باید با هیچکسان باشد
چون هیچکسان‌ات را اسرار فنا دادی


با هیچکسان گشتم تا ذرّه‌ی جان یابم
در هیچ بُدم ناگه چون رعد صدا دادی


از هر چه که هستی خیز، ای هستی بی‌آویز
گفتی و به خاموشی یک شعله عطا دادی


حلمی ره کوهستان بس صعب و فلک‌لرزان
از راه نیندیشم، تو صوت بیا دادی

دیروز دوا دادی، امروز بلا دادی | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Katil — Kham-Khama

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان