آنجا که صحبت ترس از ناشناخته است بهتر است که آدمی بی خدا بماند تا این که از سر ترس به خدایی نفهمیده بیاویزد. تا آن زمان که آدمی هویّت حقیقی خویش را به عنوان روح شناسایی نکرده و نمی داند که کیست، چه بی خدا باشد چه بت بپرستد و چه خدایی از سر ترس.
لیک این پرستش از سر ترس از همه بدتر است، چرا که آن کس که خدا را از سر ترس می پرستد در حقیقت شیطان را می پرستد. چه بسیار سالکان سالدیده و عابدان ترسیده که عمری به خیال خویش طریق حقّ می پیمودند و چون عمر به سر شد خود را در آتش شیطان یابیدند. چرا که ترس، نفس شیطان است.
سخن از خدا، سخن عشق است. آن زمان که آدمی حجاب تاریک عقل از سر افکند و آن سوی ایمان و آن سوی شکّ به دیدار خویش نائل آمد، آنگاه خدا با او سخن می آغازد. پس آن کس که به دیدار خویش آمد و خود را شناخت، آن گاه خدا را خواهد شناخت و خواهد دانست که من روح ام و خدا عشق است و من هستم چون خدا عاشق من است.
حلمی | کتاب لامکان