غلبه بر ذهن و غلبه بر انسان. سالک توأمان به نظام باورها و عادات خود در دو سوی درون و بیرون میتازد و بر هر دو جهان غلبه میکند. ابتدا در درون، سپس در بیرون. برای سالک راه زندگی، زندگی تماماً معلّم است و از در و دیوارش درس و نکته میریزد. حال خردمند میبیند و مینیوشد و شکر میگذارد و جاهل چشم میبندد و ابرو تُرُش میکند و زبان گله و شکایت دراز میکند. باری فرزند کوچههای تاریک انسان، حال نور خدا را یافته و بر بالهای موسیقی او به سوی خانه رهسپار شده است. رفتن به سوی خانه، بیرون آمدن از زندان ذهن و روان و انسان است.
انسان چیست؟ لباس زیر روح. حال آنکه آدمی این لباس زیر را رو پوشیده است و به خود افتخار میکند، چون دلقکی که میپندارد بس جدّی است و به مضحکبودن خود آگاه نیست. عقل چیست؟ دمپایی عشّاق. حال آدمی این دمپایی را همهجا میپوشد و بدان مفتخر است، حال آنکه عقل پاپوش مستراحی بیش نیست. سالک را انسان هیچ افتخاری نیست، و ذهن بهر او ابزاری بیش نیست و روان دامگاهی که بر آن غلبه کرده است. انسان با تمام متعلّقاتش هیچ نیست جز خرقهای بهر افکندن و بالا جستن.
حلمی | کتاب لامکان