حقیقتاً برای انسان چیزی دردناک تر از این نیست که باور کند خودش مسبب همه ی بیچارگی های خودش است. امّا چون نوبت به سعادتمندی می رسد، آن را حاصل ذکاوت و سختکوشی خویش می داند. و چون پرنده ی اقبال از شانه پرید، مسئولیت آن به گردن دیگران، خانواده ی بد، رفیق ناباب، طالع نحس، جبر جغرافیایی و دلایل من درآوردی از این قبیل است.
هر کس در لحظه ی حال، در هر موقعیت و وضعیتی که به سر می برد، همه را خودش ساخته است. در زندان و یا در نقطه ای خوش آب و هوا، در فقر یا غنا، تحت استثمار و برده و یا آزاد و مقتدر. روح چیزی به عنوان جبر نمی شناسد. آنچه که انسان جبر می نامد پاسخ عمل دیروز او در امروز است. ما تک به تک آجرهای خانه ی امروز خود را خود برآورده ایم.
در هر صورت در پاسخ به گلّه و شکایت های بی پایان انسانهای عوضی و برای در امان ماندن از شرّ ایشان روشی بهتر از این وجود ندارد که به ایشان بگویید شما مسئول وضعیت امروز خود هستید. آنها به احتمال زیاد دیگر مزاحم شما نخواهند شد، چرا که واژه ی مسئولیت وحشتناک ترین واژه در فرهنگ لغات انسانی است.
حلمی | کتاب لامکان