سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

مسئولیت و "جبر و اختیار" از نقطه نظر معنوی

حقیقتاً برای انسان چیزی دردناک تر از این نیست که باور کند خودش مسبب همه ی بیچارگی های خودش است. امّا چون نوبت به سعادتمندی می رسد، آن را حاصل ذکاوت و سختکوشی خویش می داند. و چون پرنده ی اقبال از شانه پرید، مسئولیت آن به گردن دیگران، خانواده ی بد، رفیق ناباب، طالع نحس، جبر جغرافیایی و دلایل من درآوردی از این قبیل است. 


هر کس در لحظه ی حال، در هر موقعیت و وضعیتی که به سر می برد، همه را خودش ساخته است. در زندان و یا در نقطه ای خوش آب و هوا، در فقر یا غنا، تحت استثمار و برده و یا آزاد و مقتدر. روح چیزی به عنوان جبر نمی شناسد. آنچه که انسان جبر می نامد پاسخ عمل دیروز او در امروز است. ما تک به تک آجرهای خانه ی امروز خود را خود برآورده ایم. 


در هر صورت در پاسخ به گلّه و شکایت های بی پایان انسانهای عوضی و برای در امان ماندن از شرّ ایشان روشی بهتر از این وجود ندارد که به ایشان بگویید شما مسئول وضعیت امروز خود هستید. آنها به احتمال زیاد دیگر مزاحم شما نخواهند شد، چرا که واژه ی مسئولیت وحشتناک ترین واژه در فرهنگ لغات انسانی است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

برو بیرون شو از خود، خوش سفر کن

برو بیرون شو از خود، خوش سفر کن
برو آن سوی دیگر را نظر کن
برو آنجا که منزلگاه ماه است
سرای مهربانان خوش گذر کن
حلمی

۰

دربارۀ غلط بودن ایده ی کمال و باطل بودن نظریه ی انسان کامل

انسان کامل یک ایده ی غلطی ست، یا آگاهی کامل، وجود کامل، روح کامل. در الهیات و عرفان حقیقی چنین چیزی وجود ندارد. نظریه ی کمال اگر به معنی به پایان رسیدن در آگاهی، کامل شدن مراحل رشد معنوی، بلوغ نهایی و رسیدن به مرحله ی آخر است کاملاً باطل است. هر چند که به طور کامل هم باطل نیست و می توان هر بار جنبه هایی تازه از باطل بودن در آن یافت!


علّت ساده است. خداوند بی انتهاست، جریان آگاهی، لایزال است. پس از طی مراحل بی شمار خودشناسی و کسب مدارج خداشناسی، در نهایت می توان به مجرایی برای جریان الهی و برای خداوند بدل شد، مجرایی خالص و بی آلودگی های من شخصی و انسانی. این؛ مجرای الهی، نی نوای بهشتی، طبل خدا، استاد اعظم و یا پیام آور عصر نام دارد، امّا انسان کامل نه.


این ترکیب انسان کامل در هر دو بخش آن غلط است. نخست این که انسان یک قبا و یک لباس برای روح است و آگاهی الهی کاری با این قبای انسانی ندارد و کار و خطاب آن با روح است و سیر و سلوک برای روح است. و دوّم درباره ی کلمه ی کامل و مفهوم کامل شدن هم که چنانچه توضیحش رفت، در جهانهای خدا کمالی وجود ندارد و جریان آگاهی همواره با یک پلّه ی بالاتر و در یک مرحله ی دیگر ادامه می یابد. سفر در خدا بی پایان است و مجاری خالص حقّ نیز همواره در حال پیشروی های بیشتر در خداوندند.


نظریه ی انسان کامل، یک نظریه متافیزیکی و یک ایده ی عقل گرایانه است. این یک انحراف و یک تعلیم غلط است. این وهم ِعقل است و  اوهام فرد عقل گراست که می خواهد کامل شود و خود را در خدا به پایان برساند و کار سلوک را تمام شده قلمداد کند، در حالی که هنوز آغاز هم نشده است. این راحت طلبی فلسفی یک فرد غیرواصل و نظریه بازی ذهنی یک معلّم دروغین است.


امّا آنچه که برای پرنده ی روح و  یک سالک خبره به پایان می رسد خود عقل است و به محض رسیدن به وادی روح خالص در آستان الهی این خرقه و قبای عقل است که توسط پرنده ی الهی به دور افکنده می شود، با تمام ایده ها و نظریات پوچ، احمقانه و منحرفش. بنابراین برای یک رهروی روح هیچ چیز به اندازه ی خلاصی از دام کمال گرایی آزادی بخش و راهگشا نخواهد بود.


حلمی | کتاب لامکان

۰

قطعه ی «بگو جهان فرو ریزد»

در قلب، برافراشته
چنان آسوده که اگر جهان فرو ریزد
ما فراتر می خیزیم.


در عشق، زنده
با موسیقی، یکی
در رویاها، بیدار
با مرگ، برادر
با زندگی؟
ما، زندگی
ما، خود ِزندگی!


بگو جهان فرو ریزد
مردگان می میرند
و زندگان برخواهند خاست.
بگو جنگ ها آغاز شوند
بگو جنگ ها آغازتر شوند
ما فراتر می خیزیم.


ضعیفان گریبان هم بچاکند
و خفتگان خوابهای هم پاره پاره کنند
مجانین بر شمار جنازه ها فخر بفروشند
روحانیون فریب دروغ گریه کنند
و ظریفان حقیر بر شیطان لبخند بگشایند
بگو بازیگران همه بازی کنند
و صحنه گردانان همه صحنه ها بگردانند.


مرگ با زندگی یکی ست
 غم با شادی یکی ست
خواب با بیداری یکی ست
مستی با هوشیاری یکی ست
اینجا که ماییم
برای ما که حکمرانان پنهان جهانیم
برای ما که سلاطین دلیم
و روح سواران خداییم.


بگو کودکان بازی بیاغازند
بگو بمیرند و برخیزند 
باز بمیرند و برخیزند
بگو ضعیفان گریبان هم بچاکند
و خفتگان خوابهای هم پاره پاره کنند
روحانیون فریب دروغ گریه کنند
و ظریفان حقیر بر شیطان لبخند بگشایند. 
  
نور با تاریکی یکی ست
روح با تن یکی ست
شب با روز
زن با مرد
نقطه با دایره
نیستی با هستی
همه چیز با همه چیز یکی ست
برای ما که سلاطین جهانیم 
و حکمرانان خوابها و بیداری های مردمانیم.


برای ما 
بگو کودکان بازی بیاغازند 
این بازی خاک،
تا بمیرند و برخیزند 
و باز بمیرند و برخیزند
باری چیزی بیاموزند
آری اینقدر بمیرند 
تا زندگی بیاموزند
اینقدر بگریانند و بگریند
تا خنداندن و خندیدن بیاموزند.


بگو جهان فرو ریزد
ما فراتر می خیزیم
ما، زندگی
ما، خود زندگی. 


حلمی

اینجا به همراه موسیقی.

۰

در مسجد اگر که مست باشی خوب است

در مسجد اگر که مست باشی خوب است
در میکده حقّ پرست باشی خوب است
ننگ است اگر به رنگ عادت میری
فارغ ز هر آنچه هست باشی خوب است
حلمی

۰

بساط زهد و تقوا را برانداز

بساط زهد و تقوا را برانداز
برو عاشق شو، اینها را برانداز


حجاب خفتگان از سر بیفکن
چنین رسم پریشا را برانداز


خوشی با دوستان وهم و افسون
اگر زیباست زیبا را برانداز


جهان رویاست، تو در خواب نازی
بخیز احکام رویا را برانداز


برو ارکان حقّ آموز امروز
به جز حقّ هر چه میرا را برانداز


عمل کن هر چه گویی، مرد دانا!
بساط حرف و هورا را برانداز


چو عیسی تاج خارت می گذارند
برو چرخ چلیپا را برانداز


گمانم صبح با حلمی چنین گفت
بساط زهد و تقوا را برانداز

۰

چنان بشنو که گویی دوست گوید

سخن از ساحت آن ماه خیزد
چه گویم من، سخن از شاه خیزد
چنان بشنو که گویی دوست گوید
چنان می رو که گویی راه خیزد
حلمی

۰

فرج، این است.

هنر از آسمان می بارد. پس هنر ِاصل نه که سر به آسمان می ساید، بلکه از آسمان نازل می شود و در زمین لنگر می گیرد. قلوب خالص عشّاق خدا، لنگرگاه هنرهای آسمانی، موسیقی های بهشتی و کلمات درخشان صحیفه های الهی ست.


ای یاران روح! به کلمات و به اصوات آسمانی گوش بسپارید و چشم ها و گوشهاتان را برای همیشه بر هر آنچه از زمین و از زمان است ببندید و هر آنچه از خاک است و ناپاک است از سر و شانه هاتان بتکانید. 


آن چه زیباست، اصل است و حقیقی ست از ماورای زمان و مکان است. پس بر ماورایی ها دل ببندید تا ماورایی شوید. هرچند این ماورا نیز در درون است و اینها همه از قلب است و همه از درون شماست. 


پس به بزم درون خویش برخیزید و از این پس از درون در بیرون بنگرید و از درون در بیرون باشید. این سیره ی روح است و این سیرت و صورت حقیقی شماست که در بیرون و در ماورای زمان و مکان به سر می برید، که در آنجا، ای از خود رهیدگان لامکانی! سیرت و صورت یکی ست و بیرون و درون یکی ست.


پس  ای عاشقان! ای روح گردان خطّه ی ابدی! ای خداجویان و خدابازان حقیقی! به غارهای درون خویش روید و در آنجا به صدای خود گوش فرا دهید، از خود ببینید و از خود بشنوید و بی خود ِبیرون با خود ِدرون خویش بنشینید و در آنجا گوش به فرمان خداوندگار خداوندگاران باشید. و آن گاه از پس هزار رزم دیو افکن و از پس هزار سیر لایتناهی، رسولان بعثت یافته ی آسمانهای خاموش خویش و شاهدان ابدی مردمان آفتابی خود باشید.


هنر این است که از بند تن آزاد شوی
چو درون قفسی همسفر باد شوی
بعد رحلت نرهد هیچ کس از چنبر غم
چو درون بدنی خواه که دلشاد شوی


فرج، این است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

یاران ابدی

خدمت عشق هیچ محدودیتی نمی شناسد. در مذهب عشق هیچ بالا و پایین، پست و والا، نژاد و رنگی وجود ندارد. یاران ابدی همدیگر را در سرزمین روح بازمی شناسند. 


حلمی | کتاب لامکان

تصویر: پسربچّه ی مغول با دوست روحانی اش.

۰

طریق خامشان طی کن

طریق خامشان طی کن
سلوک حرف لرزان است
میان چشم های تو
طریقی سوی یزدان است
حلمی

۰

طریق خامش معراج گردی

طریق خامش معراج گردی
چنان بالاست این پنهان نوردی
که صد فرسنگی اش در گِل نشستند
هزاران بوعلی و سهروردی
حلمی

۰

کار خورشید

پیکار با غم و تاریکی، کار خورشید است.
کار خورشید، کیفیت خورشید است.
حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان