سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

مثنوی کوتاه دوزخ مصلحان

ای مصلحان! بر رویتان چشم جهنّم روشن است
از هیزم اعمالتان صد کوره روشن ز آهن است


ای رنگ بازان کلک! حالی شما در خون و کک
حالی شمایان بی بزک با دشمنانی هر برک 


ای آمران! ای آمران! حالی شما در آتش اید
ای ناهیان! ای ناهیان! بر تاب آتش ها خوش اید؟


ای مادران! کو پس بهشت؟ با این رحم های پلشت
با شوهرانی بس کثیف، حقّ بهرتان دوزخ نوشت


ای خدعه کاران بنفش! ای بچّه بازان! ای خران!
ای نوکران زور و زر! ای لودگان! ای کودنان!


حالی شما وان زیرکی، آن خنده های خشمکی
آن عید و آن زار و عزا، آن گریه های زورکی


حالی شما وین حوریان کز بهرشان دل داشتید
این حوریان! خوش حوریان! کشتی چه در گِل داشتید


حلمی
نقّاشی از: آلن کوپرا

۰

به درون خویش برخیز و قیام عصر بنگر

به درون خویش برخیز و قیام عصر بنگر
بگشا عزیز این راه و امام عصر بنگر
چه نشسته در هوایی؟ تو کلام عشق بشنو
بنشین میان چشمان و دوام عصر بنگر

حلمی

۰

نماز روح، فُراداست

هیچ جمعیت به هیچ صراطی مستقیم نیست. نماز روح، فُراداست. اگر هم جمعیتی ست، در درون. راه در بیرون، تنها یک نشان.

 
همه نشانها در بیرون به تو می رسند، که راه در درون توست. راه درون نجوییده ای، راه بیرون نیز تو را به هیچ کجا نمی برد. شمایل عشق در درون نبوسیده ای، دیدار عشّاق در بیرون عبث است.


شال و کلاه عشق کن، ای دوست!
طوفانهای بیرون که آغاز شوند
هیچ پناهی جز عشق نخواهد بود.


حلمی | کتاب لامکان

۰

کتاب عاشقان خواندی به اعلام اهورایی؟

کتاب عاشقان خواندی به اعلام اهورایی؟
همه اصوات حیرانی، همه انوار شیدایی
نشان عارفان حقّ که بی تصویر و خاموشند
بیابی ار ز پای افتی، ببینی ار خراب آیی
حلمی

۰

هفتاد و دو ملّت همه بین نقش سراب

هفتاد و دو ملّت همه بین نقش سراب
یک ملّت بیداری و آن هم به حجاب
در پرده چو خواهی که تو را راه دهند
بیدار شو از مشغله ی مردم خواب
حلمی

۰

عقل! مگو خرقه به نام من است

عقل! مگو خرقه به نام من است
خیر و شرت هر دو به کام من است


گرچه چپ ات از دم بالا تهی ست
در چپی اش نیز غلام من است


راستی ات هم که پر از کژمژیست
هر کژی اش چینک دام من است


خاص که از پستی عامی بریست
خاصیت جلوه ی عام من است


درّه مگو، قلّه ی وارونه ی بین
ژرف شو در ژرف که جام من است


گفت خدا حافظ یاران عشق
گفتمش این لحظه سلام من است


گو بشود هر چه شود باک نیست
هر ضربانی به نظام من است


حلمی از این راه و از آن راه نیست
تیغ حقیقت ز نیام من است

۰

هتّاکان و بی ایمانان

چگونه وقتی به ایمان جماعتی توهین می شود عدّه ای از ایشان بدنشان می لرزد؟ چون ایمانی ندارند. ایمان استواری دلهاست و آن که دل قرص دارد بدنش نمی لرزد. ایمان لرزندگان ایمانی نمایشی، پوک و قدرت طلبانه است. پس همانا لرزندگان از بی ایمانان اند و اینها آزمونهای الهی ست تا سره از ناسره واگشوده شود.


و همچنین چگونه است آنان که اهانتی روا می دارند و خس و خاشاک بی ایمانان و لرزندگان را می نمایانند، سپس خود از صحنه می گریزند و یا که از صحنه گریخته چنین بی باکانه سخن می گویند؟ چنین هتّاکی ها نیز خوش رقصی های زبونانه و از سر قدرت طلبی، بی ایمانی و جُبن ست.


ای خوشا مؤمنان پایمرد و خموشی گزیده و ای خوشا هتّاکان مؤمن ِبر سر جای خویش استوار! چرا که در دادگهان الهی نه ایمان می سنجند و نه هتّاکی ها به حساب می آرند و تنها آنچه که به دقّت سنجیده می شود عیار پایمردی، خاموشی و بر سر پیمان خویش استواری ست. 


حلمی | کتاب لامکان

۰

چرا انسانهای خوب رنج بیشتری می برند؟

چرا انسانهای خوب رنج بیشتری می برند؟ چون از قوانین معنوی حیات غافل اند. چرا که معنویت فقط خوب بودن و اخلاقی بودن نیست، بلکه درست بودن است. امر معنوی با حقیقت نسبت دارد و حقیقت ماورای خوب و بد است.


امر معنوی را باک آن نیست که با خوبی های مرسوم مغایر به نظر برسد و یا در نظامات آگاهی انسانی انگ رسوایی و پلشتی بخورد، چرا که امر معنوی به وادی های نو دعوت می کند و آدمیزادی ِسنّت زده ی ِخواب مرده از نویی بیزار است. بنابراین امر معنوی با نویی نسبت دارد.


حقیقت نو است. نه از آن دست نویی های بشری که کهنه شود، چرا که کهنگی از زمان است و حقیقت بیرون زمان است و از بیرون زمان جاریست و آنها که ساکنان خانه ی حقیقت اند در هر زمان برای بشریت نویی به ارمغان می آورند و این عطیه ای الهی ست. 


حلمی | کتاب لامکان

۰

خطابم با تو باشد روح مسکین

خطابم با تو باشد روح مسکین
خیالت بر نشان در خویش و بنشین


ندای جان شنو از صوت پنهان
ببین صد جلوه ی دنیای رنگین


چو وعظ از عشق شد هم بی ثمر شد
کلام دوستداری نیست سنگین


دو جامی سر کش و بی خویش طی کن
طریق نور و اصوات بلورین


کجا گفت آن شه خوشنام روزی
که دوری از صراط عشق بگزین


که عشق آن آفتاب بی دلیل  است
رها از هر چه زهد و عقل و آئین


کجا بی عشق بازی می توان رفت
که مس از عشق بازی گشت زرّین


به تن ها عشق جادو و جلا داد
وگرنه تن چه باشد جز گل چین


هر آن ارزان به دل نگرست جان داد
و پر زد آن که گشت از عشق آذین


دعای حلمی عاشق چنین است
که چشم بد به دور از عشق، آمین


۰

خلق آزادی گریز نازجو

خلق آزادی گریز نازجو
رو از اینجا خانه ای ناساز جو
رو که خود را بازیابی گوشه ای
لیک بر خود همرهی همراز جو
حلمی

۰

برای خدمت به زندگی

 برای خدمت به زندگی، آن چنان که هست، نه این چنین که می نماید، باید آن چنان باشیم که هستیم، نه این چنین که می نماییم.
 حلمی

خدمت به زندگی
۰

نور دل

آنکس که نوری ندارد مجبور است تاریکی ها را ببیند. هر چند غافل است که آن تاریکی ها که می بیند تاریکی های خود اوست. 


امّا آن که نوری دارد، گرچه تاریکی ها را می بیند و عیان می سازد، امّا نور می پراکند و در پیرامون روشنی می بخشد. چرا که این نور، نور دل اوست.


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان