سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آواز بایدها به گوش جان بشنوید

سرانجام باید هستی حقیر خود بر آتش کشیم و از این بچّگی و از این بیچارگی به پا خیزیم. سرانجام باید آزمونهای بزرگی به جا آوریم و حکمت و رقص و موسیقی بیاموزیم. باید آداب نو بیاموزیم و عادات نو فرا گیریم که همانا شنیدن و دیدن و دانستن است.


باید سر از خاک بیرون کنیم و باید جوانه زنیم، باید این جامه ها و نقاب ها و حجاب ها پاره پاره کنیم. قلکهای کودکی باید بشکنیم و از ستونها و طاقها و محرابها به سرای خوابها و رازها و سازها پرواز کنیم. باید از این کافری و بی خدایی توبه کنیم و سر به آسمان بگردانیم.


من شاید و نمی دانم و نیست نمی دانم و جز حکم بر زبان نمی رانم، و چون این کودک ناله ی نه نه و نمی خواهم نمی خواهم سر دهد جز با باید و چنین و چنان پاسخ ندهم، چرا که گهواره ی تاریخ را با ریسمان عشق بر دوشم بسته اند و نافم را با اصوات نور و بانگ کُن فیکون ها بریده اند. 


پس چنین آواز بایدها به گوش جان بشنوید، 
و خوش باشید با گردش مقدّر تاسهای فلکی و هر آنچه که در نطفه است، تابیده خواهد شد و نقش خواهد بست.


حلمی | کتاب لامکان


۰

سوز بالا دارم و جان روشن است

سوز بالا دارم و جان روشن است
روشنی از این عروج بی من است
نام جانان بر زبان و نور حقّ 
بر سرم همچون خروش بهمن است
حلمی

سوز بالا دارم و جان روشن است - حلمی
۰

جز بیداری هیچ چاره نیست

به چیزهای ناچیز تکیه کنید تا نخست ناچیز و سپس نابود شوید. به افق های دور خیره شوید تا نگاهتان عمق گیرد، و بر قلّه های بلند چشم دوزید تا از پستی های دامنه اوج گیرید. آیین های پست خاک را به خاک مذّلت افکنید و مگذارید سنّت های نیاکانی شما را به دنبال خود کشند. از سایه بودن دست کشید و آفتابی شوید.


اگر کوچکید بزرگی را خیال کنید، اگر اسیرید رهایی را آرزو کنید و بر غل و زنجیرهای خود لعنت فرستید. مبادا بر قفل ها بوسه زنید و مبادا بر زنجیرها درود فرستید. مبادا گوشهاتان بر آوازهای زیبا و موسیقی های بهشتی ببندید، که اگر چنین کنید خداوند درهای رحمت خویش را بر شما بسته نگاه خواهد داشت.


اگر خامید میل پختگی کنید و پی پختگان بگردید و اگر پخته اید هوای سوختن در سر بپرورید. بسوزید و از بلاهت های هزار قرنه ی خویش آزاد شوید، بمیرید و در این عشق زنده شوید. چون سر به خاک می کنید، این بار با نوری در دل و شوقی در قلب سر بر کنید و جای ابلیسان زار و زر و زور و عزا با خداوندگاران شعف و موسیقی پیمان بندید. 


ای خواب مردگان! بمیرید و از اغمای باستانی خویش برخیزید. حکم این است و آری آری که جز بیداری هیچ چاره نیست، چرا که ابراهیمان عصر چندی ست بت شکنی آغازیده اند و «عشق» امروز پرچم افراشته است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

رستنی باشد هم از بند شماست

رستنی باشد هم از بند شماست
پشت هر بندی دو صد نور و صداست
بگسلی چون از مدار قرن ها
هر کجا چون رو کنی بحر خداست
حلمی

رستنی باشد هم از بند شماست - حلمی

۰

درباره ی خدا، درباره ی عشق

آنجا که صحبت ترس از ناشناخته است بهتر است که آدمی بی خدا بماند تا این که از سر ترس به خدایی نفهمیده بیاویزد. تا آن زمان که آدمی هویّت حقیقی خویش را به عنوان روح شناسایی نکرده و نمی داند که کیست، چه بی خدا باشد چه بت بپرستد و چه خدایی از سر ترس.


لیک این پرستش از سر ترس از همه بدتر است، چرا که آن کس که خدا را از سر ترس می پرستد در حقیقت شیطان را می پرستد. چه بسیار سالکان سالدیده و عابدان ترسیده که عمری به خیال خویش طریق حقّ می پیمودند و چون عمر به سر شد خود را در آتش شیطان یابیدند. چرا که ترس، نفس شیطان است.


سخن از خدا، سخن عشق است. آن
 زمان که آدمی حجاب تاریک عقل از سر افکند و آن سوی ایمان و آن سوی شکّ به دیدار خویش نائل آمد، آنگاه خدا با او سخن می آغازد. پس آن کس که به دیدار خویش آمد و خود را شناخت، آن گاه خدا را خواهد شناخت و خواهد دانست که من روح ام و خدا عشق است و من هستم چون خدا عاشق من است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

به کار دل فرا رفتن قرار است

بخیزید ای عزیزان از سر خود
به پا خیزید از هر منبر خود
به کار دل فرا رفتن قرار است
ز کار و بار و فکر و باور خود
حلمی
نقّاشی: سمفونی خورشید، اثر ولادیمیر کوش

بخیزید ای عزیزان از سر خود - حلمی

۰

سر صبحست و جانم معتبر شد

سر صبحست و جانم معتبر شد
به پنهانی جهانم معتبر شد


بلی از معبر آن چشم درویش
دل و روح و روانم معتبر شد


سخن نو باشد، امّا کور بیند؟
به حکم او زبانم معتبر شد


میان این همه غوغا و تزویر
به تجدیدی میانم معتبر شد


عجب شد در عجب در عصر آهن 
که ماه روح خوانم معتبر شد


به تاج سر چو بر منبر نشستم
من ام رفت و اذانم معتبر شد


سپاه موسقی بگرفت حلمی
که شعر بی دکانم معتبر شد


۰

خودشناسی، تفرّد روح و سفر معراج

در عرفان حقیقی تنها به «آگاهی فردی» اهمیّت داده می شود. عارفان و استادان عشق هرگز نظر به جمع نمی کنند و گرد جمعیّت های انسانی نمی گردند، با قبای انسانی نمی خندند و عکس نمی اندازند. هر کس که چنین کند جز طلب شهرت و قدرت چیزی در سر ندارد. ایشان در آینه ی تفرّد می نگرند و منفرداً و رودرو با «روح» طرفند. 


روح، ذرّه ی خدا و واحد آگاهی الهی ست .  یک استاد حقیقی -که تنها اوست که قابلیت ظهور بیرونی و درونی بر سالک حقیقی را دارد- تنها و تنها با آگاهی فردی شخص و به طرزی درونی و اسراری با او کار دارد. حاصل این کار درونی و فردی سپس بر آگاهی بیرونی بازتاب می یابد و بر پرده ی جمعیّت ها نیز نقش می اندازد. 


بنابراین یک استاد حقیقی با یک جوینده ی حقیقی کار می کند، او که به راستی از تمنّیات مادی و طلب های تن و ذهن و روان به کنار است و طلبی بالاتر دارد، یعتی طلب شناخت خود، که از این طلبی بالاتر در عالم نیست. آنچه سپس به عنوان خداشناسی و کسب مدارج سلوک الهی پیش می آید بر دامن شکوفایی های فردی ِحاصل شده از خودشناسی است.


دانش خودشناسی همان دانش شناخت تفرّد روح است. روح با رهایی از دامگه آگاهی جمعی و با تک شدن و به تجرّد رسیدن خویش به یگانگی خدا و درک مفهوم و عمل توحید می رسد. بنابراین کمال خودشناسی منزّه شدن روح از مرداب آگاهی انسانی و به عبارتی طلاق دائمی روح از عقد آگاهی جمعی است. اینجاست که روح، روح می شود و سفر معراج خویش را در جهانهای خالص الهی می آغازد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

قدم در راه روشن می گذارم

قدم در راه روشن می گذارم
همه جانم به جانت می سپارم
بچرخم همچو گردابی به بالا
چو دل آتش بگیر سر برآرم
حلمی
نقاشی: راز جهان، اثر فریدون رسولی

قدم در راه روشن می گذارم - حلمی

 


۰

گویمت معنای عدل راستین

گویمت معنای عدل راستین:
«هر که هر چه هست را خود ساخته
هر کسی خود صورتش آراسته
هر کسی خود عکس خود انداخته»
حلمی

گویمت معنای عدل راستین - حلمی

۰

غم عشق و گنج روح و ره و رسم نامداری

غم عشق و گنج روح و ره و رسم نامداری
به طریق عشقبازان به نهان زمامداری
به شبان فرو شدن در نفحات روح قدسی
به سپیده سر کشیدن به طریق جامداری
حلمی

غم عشق و گنج روح و ره و رسم نامداری - حلمی

۰

نشان بی نشان عارفان حقّ بجو

نشان بی نشان عارفان حقّ بجو:
 
یکم، نمایش تواضع نمی دهند و خود را هیچ نمی خوانند.
دوّم، از ذکر و تسبیح حقّ، خلق نمی فریبند و به نام خدمت و محبّت، گدایی عوام نمی کنند.
سوّم، بر طالب حقیقی بر پرده ی درون ظاهر می شوند.
چهارم، وصل کننده ی سالک به نور و موسیقی خداوندند.
پنجم، مبارزان حقیقت و جنگجویان خاموش طریق روشنی اند.
ششم، مجاری خالص عمل بی مزد و منّت الهی اند.


حلمی | کتاب روح


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان