سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق غوغا می کند

عشق غوغا می کند. آبها را بر هم می زند تا ماهیان مرده بالا آیند و بادها را می آشوبد تا خاکهای سیاه برخیزند و آنگاه روبیده شوند. عشق کلک خامان می شکند و عیار نااهلان برملا می سازد. در طوفانهای عشق هیچ غم از دیوان نیست که دیوان خود پایان خویش اند.

 
در دیوان عشق نیز حکم این است که آتش دُردها بسوزاند و بلا زخم های کهنه مرهم کند. پس خوش باشید ای عاشقان آن هنگام که شعله ها زبانه کشند. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

آنکه دیدار کلمه می خواهد..

نااهلان کلمه را حجاب اند، ایشان چون کلمه را در نیابند آن را چون خود حقیر سازند، بر آن از نفس خود حجابی ضخیم کشند و کلمه را بر خلق بپوشانند و خود را بر خلق بنمایند. آنکه دیدار کلمه می خواهد ابتدا باید خود از نااهل و خلقش آزاد کند.


نااهلان، مردمان عقل اند. همانها که از عشق در نقش کلمه اش آویخته اند و از عرفان جز شعر نمی یابند. آنها که جز در لحاف ظاهر نمی خوابند، 
از روح جز سه حرف نمی دانند و جز از تن نمی خوانند و جز در نفس نمی مانند.


کلمه عشق است، کلمه خداست. کلمه محبّت است. کلمه از دانش پوچ بشری و از عقلهای سست و از کتابهای قطور بی معنا رها شدن است. کلمه پیچش تاک روح بر سر در آستان خداست و در آستانه، مهیّای راز شدن است. کلمه برخاستن از خویش، چون شکوفه ای در آغوش خدا باز شدن است.


آنکه برکات کلمه می خواهد،
ابتدا باید خود از نااهلی پاک کند.


حلمی | کتاب لامکان 

۰

عشقست تمام آنچه ما کاشته ایم

عشقست تمام آنچه ما کاشته ایم
پس نیز تمام عشق برداشته ایم
دیوان چو ز غرب عقل برتاخته اند
ما نیز ز شرق عشق افراشته ایم
حلمی

دوبیتی حلمی - عشقست تمام آنچه ما کاشته ایم


۰

کار الهی یعنی..

سالک حقّ خود را با حقّ میزان می کند، یک جاهل و سالک نفس می خواهد حقّ را با خود میزان کند. عاشق خدا سر تا به خدا بالا می کشد، عاقل خودپرست می خواهد خدا را تا خود پایین کشد، تصویر خدا را چون خود کوتاه و مکّدر کند. چه خواهشی عبث! چه کاری تباه!


کار الهی یعنی کاری که خداوند از تو می خواهد، نه آنکه کاری که تو به نام خود به دوش خدا بگذاری. ابتدا تو باید آن قدر فرو بریزی، آنقدر از من کوتاه شوی، آن قدر از خود بی خود گردی تا به دید خدا آیی. چون به دید خدا آمدی کارهای بسیار بر دوشت نهد. آن کارها لبه های تیز نفس بساید، کبر فرو ریزد، چهره بشوید و روح برآرد.


ای دوست! از نگاه، از چشم ها حقّ جویان را بشناس. از آن چشم ها که از کینه تهی ست، از آن لبان که جز لبخند به زندگی نمی بخشند و از آن کلماتی که گرچه تا اعماق تلخکامی ها و تیره روزی های انسانی را در نوردیده اند، شگفتی های زندگی پاس می دارند.


حلمی | کتاب لامکان


۰

رو سفر در بطن خود آغاز کن

رو سفر در بطن خود آغاز کن
ساز آن سیر الهی ساز کن
دفتر خلق تباهی را ببند
دفتر سیر الهی باز کن


حلمی


۰

حال خرابت از دم دانش و عقل بشریست

حال خرابت از دم دانش و عقل بشریست
از من خواب مانده و این نفس بی خبریست
 
ورد زبان شد عشق عشق، سوز دلی کجا کجا
پرده برون چه نقش نقش، وه که درون بی ثمریست
 
گفت تو را هزار بار نقش برون چه کار کار
چشم ببند و روح شو، نقش درون حور و پریست
 
آه از این جماعت گرد پیاله تشنگان
دست فشان و مست شو، رو که درون تو دریست
 
خواب شبانه راست بود، دوش پیاله ای بگفت
مذهب ماست مستی و هر چه به غیر کافریست
 
عشق چو لفظ هرز شد بر لب و جان یاوه گو
یاوه طلای ناب گشت، بین که هماره مشتریست
 
کعبه ی ماست جان او،  قصّه ی ماست آن او
آن نهفته از نظر از همه نقل ها بریست
 
باده به جام توست هی، هی دم این و آن مرو
راه تو راست راه توست، وه که به جز تو نیست نیست


بانگ می است حلمیا، سوی نهان شتاب کن
حیّ علی الصّلاة دل بر زده اند چاره چیست


۰

درباره ی قدرت عشق

عشق، آزادی است. دوست داشتن، مجال دادن است. شما به آن کس که بیشتر دوست می دارید بیشتر مجال خود بودن می دهید. این مجال دادن از قدرت است؛ قدرت عشق. 


آنجا که عشق حکم می راند روح ها فردیت خویش باز می یابند و هر کس سرگرم کار و بار خویش است. آنجا که عشق حکم می راند، هیچ کس شبیه هیچ کس نیست. بلکه هر کس شبیه خود است و چون هر کس شبیه خود است، خود را دوست می دارد، و چون خود را دوست می دارد دیگران را نیز دوست می دارد و چنین کارها به سامان پیش می رود.


حلمی | کتاب لامکان


۰

گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟

گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟
جان من! در بی نهایت می رویم
منزل و مقصد مجو چون بچّگان
چون که بر نور هدایت می رویم


حلمی


۰

جان به لب آورده ای، دست مریزاد دل

جان به لب آورده ای، دست مریزاد دل 
تاب و توان برده ای، خانه ات آباد دل 
هر چه بری مرحبا، هر چه کنی آفرین
طاقت ما دید حقّ تا که به ما داد دل

حلمی               

Mystery Of The Universe - Freydoon Rassouli

۰

عشقست و به جز عشق جهانی تو مجو

عشقست و به جز عشق جهانی تو مجو
جز عشق حیات جاودانی تو مجو
از حقّ چو مرا نام و نشانی پرسی 
گویم که به جز عشق نشانی تو مجو


حلمی


۰

رسم ما، آیین ما، تدبیر ما

رسم ما، آیین ما، تدبیر ما
رقص و نور و موسقی بهر خدا


کار ما،‌ دیدار ما، انذار ما
پر کشیدن از زمین سوی سما


حرف ما، فتوای ما، تقوای ما
خدمت بی مزد و بی روی و ریا


خلق گریان! شکوه از دیوان کنی؟
خونتان در شیشه ها حکم شما


کار خوبان بهر جان نادیده ای 
چونکه کار عشق، بی نام و نما


زور و زردزدان تو را دوشیده اند
چون درونت گنجه ی صد حیله ها


تا تو از نور شفقّت مرده ای
ناله از نامردمی ها بس خطا


هر چه بر تو خود تویی، خود را ببین
این چنین بر خود ستمکاری چرا؟


کار دل آموز و از خود باز شو
تا بدانی کار دل کار شفا


حلمی از آن شاه خنیا فاش گفت
موعد برخاستن از خواب ما


۰

درباره ی قدرت و خدمت

قدرت، بار مهیبی ست که کوچکان را فاسد و متوسّط الحالان را در هم می کوبد. مردم را به بازی می گیرد، فرومایه را به حیوانی درنده بدل می سازد و از میانمایه احمقی تمام عیار، بازیچه ی دست این و آن می سازد. قدرت یک آزمون از آزمونهای الهی ست و عیارها را رو می کند.


باید چهره بسوزاند آن کس که داماد خدمت است، باید فتیله ی حرف پایین کشد و خرقه ی عمل پنهانی تن کند. آن کس را که شوق خدمت است حبّ خلق آتش است. ارواح پاک همه در سایه اند و خادمان عشق را کس چهره نمی داند و نام نمی شناسد. در کار خدمت، شهرت خوبان تنها در نزد خداست.


عمل خدمت، بی مزد و منّت است و آن کس که کار حقّ می کند را مزدی از خلق نیست. دریوزگان مزد همه بندگان قدرت اند. چنان که قدرت، سقوط ناکارآمدان است و ایشان را بهر پخته شدن به تنورهای سرخ تاوان فرو می اندازد، خدمت، صعود فرزانگان است و برجستگان روح را به فرشتگان الهی بدل می سازد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان