به رنج صدهزارگان، به نوشوکوش سادگان
به رزمهای بیخودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قارهی دل فراقزادگان
موسیقی: Worakls - Caprice
به رنج صدهزارگان، به نوشوکوش سادگان
به رزمهای بیخودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قارهی دل فراقزادگان
موسیقی: Worakls - Caprice
مجلس اشرار بین، جمعیتی کور و کر
بندهی شهد و شکم، بردهی کام و کمر
بیخبران از جهان، معتقدان ریا
قافلهی حیفنان، بیعرق و بیهنر
مفتخوران حریص، بیشرفان دنی
بیجنمان وقیح، زوزهکشان حشر
این نجسان خائناند، ظرف فسادند و بس
مظهر اهریمناند، هر دمشان توف شر
خس که به مسند رسید، دیو به مصدر نشست
عشق به پنهان وزید، گشت گدا معتبر
خلق خسیاش بدید، رأی کثیفاش چشید
بندهی دنیا بُد و کرد حق از او حذر
کبر کلاهی گشاد بر سر این خلق کرد
کودکی و کودنی، جمعیتی بیگوهر
یا رب اگر وقت شد گو که به تیغ وزان
همره باد جنان قصّه کنم مختصر
کمکمک آن لحظهی ناب فرا میرسد
کوبش و شور خوشان، بوسهی سیف و سپر
بی حذری حلمیا گردهی توفان نشین
رزم خوشان بزم ما وین گذر پرشرر
جان بر سر کار باده آمد
این عقل ز سر زیاده آمد
این کاسهی سر به باد دادیم
تا قلب به راه ساده آمد
موسیقی: سیاوش ناظری - شنگینک
مگر که قلب از تپیدن بایستد که زیباییات نبیند. مگر آسمان فرو ریزد و طومار زمین و زمان در هم پیچیده شود، که چشم شکوه مرتفع به خاکافتادهات را نبیند و قلب از عمق تواضع سربهفلککشیدهی جانت دیوانه نشود.
زمین هیچ و زمان هیچ، عوالم همه در کف دست، همه هیچ، همه باد! تو لیکن ای بادشاه، تو همه! تنها تو، تنها برای تو، بر زخمها میتوان مرهم نهاد و بر جویهای روان خون فرداروز شهرهای زیبا بنا کرد. دردها میگذرند و اشکها و لبخندها، امّا تو نمیگذری، ای در گذر مانا! چرا که تو جانی، جهانی، اشکی، خونی، خندهای، و فتحی بر دروازهی هر شکست سهمگیر، و میلاد نویی، و برکتی بر هر جان که میبخشد و جز هیچ نمیستاند.
مگر که قلب از تپیدن بایستد،
که پس از آن نیز خواهد دید!
حلمی | هنر و معنویت
چه حلقههای بیثمر تو را به دار میکشد
بیا به حلقهی خدای که دست یار میکشد
نه رهگذار عشق که بیا و جان عشق باش
بیا که حقّ حی تو را بدان دیار میکشد
تو حرف دیگران زنی به دیگران و سایهای
حریف حرفهای نهای که از تو کار میکشد
قلم شکست و جان گرفت، قلمروی بیان گرفت
عنان کشید و خوان گرفت، خوشم به دار میکشد
رسید وصل تازهای، درون یکی برون یکی
بکشت جان و جان نو به روزگار میکشد
زمانهای غریب نیست، غریب حال آدمیست
که بر درخت روحسار نشسته قار میکشد
به خانهام رسید و خفت امام جمعه مستِ مست
خوش است حال عاشقی که انتظار میکشد
زبان عشق بسته است مگر به اذن دوست که
گدای خودفروش را به بند و دار میکشد
اگر چه مدّعی بسیست، یکیست قطب عشق و بس
هماو که چشم وحشیاش ز جان دمار میکشد
جهات عشق مشکل است، کسی رسد که جان دهد
وگرنه کار او ز نو به هشت و چار میکشد
خموش حلمیا! خموش! پیالهای بگیر و نوش
که کار خامشان روح به اشتهار میکشد
نوای آسمانها چست و چالاک
خروش سازها وین لحظهی پاک
درون گوشها ناییست تا دل
تو تا دل میروی ای رود، بیباک!
خلق قصد حق میکند. سوءقصد حق میکند خلق. من از اینها میگریزم بادپا، من اینها به هیچ میگیرم. من از هیچ خاسته همه چیز به هیچ میگیرم و بادپا میگریزم.
من بذرها کاشته از خاکها افراشته، از خاکها میگریزم.
من خوابها دیده از خوابها برخاسته، از خوابها میگریزم.
از عامها میگریزم، از خاصها میگریزم و از پیغامها و نامها.
من از فصلها میگریزم، از وصلها میگریزم و در خانهی بینام خویش از تمام هستی و نیستی خویش میگریزم.
حلمی | هنر و معنویت
موسیقی: Sayat Nova - Nazani
عشق چنین نیست که بنشینی و مجیزش گویی. عشق چنین نیست که انتظارش کشی تا در حقّت لطفی کند و تو را به خویش کشد. عشق چنین هرزگیها نمیشناسد، چنین حرص و هوسها نمیداند. عشق چنین است که برخیزی و کارش کنی.
تو عشق را قمار نمیکنی،
عشق تو را قمار کرده است.
این بازی اوست.
حلمی | هنر و معنویت
موسیقی: کارل اُرف - تقدیر (با ترجمه)
بیخود شو به پیشام آ، یا با همه تنها شو
ای باهمه زین جا رو، ای بیهمه با ما شو
تو مست خودی با خود، این باده نمیدانی
من مست توام بی تو، ای بیتو به دریا شو
من قصّه نمیدانم، افسانه نمیخوانم
تو گر سر حق داری، بی سر به ثریّا شو
با خلق به سودایی، این خلق نمیدانم
آن خلق حق ار یابی با آن به سر جا شو
بی چشم تو را دیدم در محفل بیخوابان
بی حرف ندا آمد: ای روح به بالا شو
حلمی تو چه میجویی؟ آن خانه به جان پیداست
بنشین و به پنهان رو، برخیز و هویدا شو
حقیقت مداوماً روح را به چالش زندگی میطلبد. عشق مداوماً روح را به شناخت بیشتر خویش فرامیخواند: حال یک گام پیشتر، یک گام پیشتر، یک گام پیشتر..
بمیرد هر کس برای ذرّهای از خلق به پیش حق میزارد.
حق برای حق. خلق چه کس است؟
عارف به دار خوشتر چون حق به حلق میبازد.
عارف هوا، به دار خوشتر.
حلمی | هنر و معنویت