سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

به رنج صدهزارگان..

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان
به رزم‌های بی‌‌خودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قاره‌ی دل فراق‌زادگان

حلمی

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان | حلمی

موسیقی: Worakls - Caprice

۰

مجلس اشرار بین، جمعیتی کور و کر

مجلس اشرار بین، جمعیتی کور و کر
بنده‌ی شهد و شکم، برده‌ی کام و کمر


بی‌خبران از جهان، معتقدان ریا
قافله‌ی حیف‌نان، بی‌عرق و بی‌هنر


مفت‌خوران حریص، بی‌شرفان دنی
بی‌جنمان وقیح، زوزه‌کشان حشر


این نجسان خائن‌اند، ظرف فسادند و بس
مظهر اهریمن‌اند، هر دمشان توف شر


خس که به مسند رسید، دیو به مصدر نشست
عشق به پنهان وزید، گشت گدا معتبر


خلق خسی‌اش بدید، رأی کثیف‌اش چشید
بنده‌ی دنیا بُد و کرد حق از او حذر


کبر کلاهی گشاد بر سر این خلق کرد
کودکی و کودنی، جمعیتی بی‌گوهر 


یا رب اگر وقت شد گو که به تیغ وزان
همره باد جنان قصّه کنم مختصر


 کم‌کمک آن لحظه‌ی ناب فرا می‌رسد
کوبش و شور خوشان، بوسه‌ی سیف و سپر


بی حذری حلمیا گرده‌ی توفان نشین
رزم خوشان بزم ما وین گذر پرشرر

مجلس اشرار بین، جمعیتی کور و کر | غزلیات حلمی

Brand X Music - World Without End vs. Tomb Raider

۰

جان بر سر کار باده آمد

جان بر سر کار باده آمد
این عقل ز سر زیاده آمد
این کاسه‌ی سر به باد دادیم
تا قلب به راه ساده آمد

حلمی

جان بر سر کار باده آمد | حلمی

موسیقی: سیاوش ناظری - شنگینک 

۰

مگر که قلب از تپیدن بایستد..

مگر که قلب از تپیدن بایستد که زیبایی‌ات نبیند. مگر آسمان فرو ریزد و طومار زمین و زمان در هم پیچیده شود، که چشم شکوه مرتفع به خاک‌افتاده‌ات را نبیند و قلب از عمق تواضع سربه‌فلک‌کشیده‌ی جانت دیوانه نشود.


زمین هیچ و زمان هیچ، عوالم همه در کف دست، همه هیچ، همه باد! تو لیکن ای بادشاه، تو همه! تنها تو، تنها برای تو، بر زخم‌ها می‌توان مرهم نهاد و بر جوی‌های روان خون فرداروز شهرهای زیبا بنا کرد. دردها می‌گذرند و اشک‌ها و لبخندها، امّا تو نمی‌گذری، ای در گذر مانا! چرا که تو جانی، جهانی، اشکی، خونی، خنده‌ای، و فتحی بر دروازه‌ی هر شکست سهمگیر، و میلاد نویی، و برکتی بر هر جان که می‌بخشد و جز هیچ نمی‌ستاند. 


مگر که قلب از تپیدن بایستد،
که پس از آن نیز خواهد دید!


حلمی | هنر و معنویت

زیبا؛ تواضع سربه‌فلک‌کشیده | هنر و معنویت | حلمی

۰

بیا به حلقه‌ی خدای که دست یار می‌کشد

چه حلقه‌های بی‌ثمر تو را به دار می‌کشد
بیا به حلقه‌ی خدای که دست یار می‌کشد


نه رهگذار عشق که بیا و جان عشق باش
بیا که حقّ حی تو را بدان دیار می‌کشد


تو حرف دیگران زنی به دیگران و سایه‌ای
حریف حرفه‌ای نه‌ای که از تو کار می‌کشد


قلم شکست و جان گرفت، قلمروی بیان گرفت
عنان کشید و خوان گرفت، خوشم به دار می‌کشد


رسید وصل تازه‌ای، درون یکی برون یکی 
بکشت جان و جان نو به روزگار می‌کشد


زمانه‌ای غریب نیست، غریب حال آدمی‌ست
که بر درخت روحسار نشسته قار می‌کشد


به خانه‌ام رسید و خفت امام جمعه مستِ مست
خوش است حال عاشقی که انتظار می‌کشد


زبان عشق بسته است مگر به اذن دوست که 
گدای خودفروش را به بند و دار می‌کشد


اگر چه مدّعی بسی‌ست، یکی‌ست قطب عشق و بس
هم‌او که چشم وحشی‌اش ز جان دمار می‌کشد


جهات عشق مشکل است، کسی رسد که جان دهد
وگرنه کار او ز نو به هشت و چار می‌کشد


خموش حلمیا! خموش! پیاله‌ای بگیر و نوش
که کار خامشان روح به اشتهار می‌کشد

چه حلقه‌های بی‌ثمر تو را به دار می‌کشد | غزلیات حلمی

۰

جهان تازه‌ای خلق می‌کنم

همه‌ی آنچه در بیرون می‌‌بینم، چشم می‌بندم و در حافظه‌ی الهی خویش پاک می‌کنم، و بر صحنه‌ی چشمان بسته، جهان تازه‌ای خلق می‌کنم. همه‌ی این‌ها را که نمی‌خواهم، به جوب خدا می‌ریزم، و همه‌ی آنچه می‌خواهم- زیبا و رعنا و پرآوا - بر قلب خویش فرامی‌خوانم و از قلب خویش در تمام عالم روان می‌کنم. 

امروز اینجا چشم می‌بندم و می‌گذرم، 
فردا باد رویاهای مرا بر شما خواهد وزید.

حلمی | هنر و معنویت
جهان تازه‌ای خلق می‌کنم | هنر و معنویت |‌ حلمی
۰

نوای آسمان‌ها چست و چالاک

نوای آسمان‌ها چست و چالاک
خروش سازها وین لحظه‌ی پاک
درون گوشها نایی‌ست تا دل
تو تا دل می‌روی ای رود، بی‌باک!

حلمی

نوای آسمان‌ها چست و چالاک | رباعیات حلمی

۰

قصد حق؛ سوءقصد حق

خلق قصد حق می‌کند. سوءقصد حق می‌کند خلق. من از این‌ها می‌گریزم بادپا، من این‌ها به هیچ می‌گیرم. من از هیچ ‌خاسته همه چیز به هیچ می‌گیرم و بادپا می‌گریزم.


من بذرها کاشته از خاک‌ها افراشته، از خاک‌ها می‌گریزم.
من خواب‌ها دیده از خواب‌ها برخاسته، از خواب‌ها می‌گریزم.
از عام‌ها می‌گریزم، از خاص‌ها می‌گریزم و از پیغام‌ها و نام‌ها.


من از فصل‌ها می‌گریزم، از وصل‌ها می‌گریزم و در خانه‌ی بی‌نام خویش از تمام هستی و نیستی خویش می‌گریزم.


حلمی | هنر و معنویت

قصد حق؛ سوءقصد حق | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Sayat Nova - Nazani

۰

قمار عشق؛ بازی او

عشق چنین نیست که بنشینی و مجیزش گویی. عشق چنین نیست که انتظارش کشی تا در حقّت لطفی کند و تو را به خویش کشد. عشق چنین هرزگی‌ها نمی‌شناسد، چنین حرص و هوس‌ها نمی‌داند. عشق چنین است که برخیزی و کارش کنی.


تو عشق را قمار نمی‌کنی،
عشق تو را قمار کرده است. 
این بازی اوست.


حلمی |‌ هنر و معنویت

قمار عشق؛ بازی او | هنر و معنویت |‌ حلمی

موسیقی: کارل اُرف - تقدیر (با ترجمه)

۰

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو
ای با‌همه زین جا رو، ای بی‌همه با ما شو 


تو مست خودی با خود، این باده نمی‌دانی
من مست توام بی تو، ای بی‌تو به دریا شو


من قصّه نمی‌دانم، افسانه نمی‌خوانم
تو گر سر حق داری، بی سر به ثریّا شو


با خلق به سودایی، این خلق نمی‌دانم
آن خلق حق ار یابی با آن به سر جا شو


بی چشم تو را دیدم در محفل بی‌خوابان
بی حرف ندا آمد: ای روح به بالا شو


حلمی تو چه می‌جویی؟ آن خانه به جان پیداست
بنشین و به پنهان رو، برخیز و هویدا شو

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو | غزلیات حلمی

۰

چالش زندگی؛ تسلیم و تغییر

حقیقت مداوماً روح را به چالش زندگی می‌طلبد. عشق مداوماً روح را به شناخت بیشتر خویش فرامی‌خواند: حال یک گام پیش‌تر، یک گام پیش‌تر، یک گام پیش‌تر..


اگر امروز همان‌ایم که دیروز بودیم، یعنی در دیروزیم. اگر امروز خود را نمی‌شناسیم و همه چیز ناآشناست، یعنی تغییر کرده‌ایم و همه چیز به مرور آشنا خواهد شد.


تنها علاقمند به تغییر می‌تواند سر از تلاطمات زندگی به سلامت بیرون بیاورد. تنها او که در حال تغییر است زنده است. او که تسلیم است در تغییر است و تسلیم در آغوش روح الهی خود زندگی‌ست.
 
حلمی | هنر و معنویت

چالش زندگی، تسلیم و تغییر | هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

حق برای حق

بمیرد هر کس برای ذرّه‌ای از خلق به پیش حق می‌زارد.
حق برای حق. خلق چه کس است؟ 
عارف به دار خوش‌تر چون حق به حلق می‌بازد.
عارف هوا، به دار خوش‌تر.

حلمی | هنر و معنویت

حق برای حق |‌ هنر و معنویت | حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان