سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

پیام روح

روح در طیفی بالاتر از حدّ شنوایی و فهم آگاهی انسانی سخن می گوید؛ نه به این امید که روزی انسان پیام را دریافت کند، بلکه به این خاطر که روزی انسان به سطح دریافت پیام برسد.

حلمی

پیام روح | کتاب لامکان | حلمی
کتاب لامکان را می توانید در اینجا بخوانید.

۰

من کجایم؟ نیستم، پنهانی ام

من کجایم؟ نیستم، پنهانی ام
در درون در کارگاه جانی ام
هم میان بنشسته بیرون از جهان
هم روان در هر سویی می خوانی ام

حلمی

من کجایم؟ نیستم، پنهانی ام | اشعار حلمی

۰

دنیوی باشید؛ همه چیز دربارۀ عشق است

تمام کار دنیا درباره ی عشق است. آنجا که علم و صنعت هم رشد می کند از عشق است و هر جا که نمی کند از نبود عشق است. همه ویرانی ها و ورشکستگی ها از حرص است، همه از خودخواهی ست. آنجا که عشق نیست، خودنمایی ست، تن آسایی است، گریختن است. حریص حتی دنیوی هم نیست، چون دنیوی به فکر دنیاست، به کار دنیاست و دنیا را می سازد. حریص تنها به فکر خویش است، فکر خویش جان را بند می زند و خوار و ذلیل می سازد، و چنین است که او بیچاره است.  


همه چیز درباره ی عشق است. کار معنا عشق است، کار دنیا هم عشق است. خداباور بی عشق، آزمند است. خداناباور عاشق، از خویش ایثار می کند و کار خدا می کند و جهان پیرامون خویش را می سازد. باورِ صرف پشیزی نمی ارزد. هر کس می گوید می ارزد به پیرامون خویش بنگرد. باور بی عشق و بی حرکت، از سر حرص است. باور بی عشق، خودِ بی باوری، نفاق و غارت است.


هر جا عشق هست ایمان بار می دهد، هر جا بی مزدی ست برکت است. هر جا عشق است، کار بی وقفه است. هر جا عشق است، بیداری ست، بخشندگی ست، جنبندگی ست، بی قراری ست. بی عشق، بهشت جهنّم می شود و با عشق هر جهنّم عاقبت بهشت است. همه چیز درباره ی عشق است. 


در نهایت به حریصان باید گفت دیگر لازم نیست بخواهید معنوی باشید که از شما برنیاید، این چه حرصی ست که می خواهید معنوی باشید؟ لیکن دنیوی باشید، به شیوه ای درست. دنیا را دوست بدارید و برای دنیا کار کنید، با تمام قلب و با تمام عشق و ایمان خویش. در کار دنیا نیز می توان معنوی بود، که هر که با عشق چیزی ساخت کار معنا کرده است و عاقبت از دنیا بالا می خیزد. پس بدانید که برای معنوی بودن باید ابتدا به درستی دنیوی بود.


حلمی | کتاب لامکان

همه چیز درباره ی عشق است | کتاب لامکان

موسیقی: Komitas - Cloudy Sky

۰

یک زمان چیزی بگوید یک زمان چیزی دگر

یک زمان چیزی بگوید یک زمان چیزی دگر
ما مطیعانیم و ما را این اطاعت گنج و زر
 
هر چه گوید حرف حق باشد، چه جای ما و من
مِنّ و مِن این ما و من،‌ این ما و من باز آ ببر
 
شاد باشیم و ثناگو جانب درگاه عشق
مطلق ما شکّر است، از شکّر نسبت حذر!
 
شاهدانیم و نگهبانان اسرار خدای
کی رسد عقل پریشان سوی درگاه نظر
 
ظاهر و باطن اگرچه نیست یکسان،‌ دور نیست
باختر هم می رسد پیغام از شرق خطر
 
بارالها قسمت ما را به گردون تباهی وامنه
قسمت ما بی چرایان دور از گردون شر!
 
آدمیزادی چو از گنج خدایان دور گشت
عنصر خود کرده جولانگاه اشباح شرر
 
حلمیا افسانه ات خوانند بر هفت آسمان
حالیا برخیز و رخت خویش تا میخانه بر

یک زمان چیزی بگوید یک زمان چیزی دگر | غزلیات حلمی

بشنوید: موسیقی زیبای آلتای از نواحی سیبری

۰

نبرد تسلیم

نبرد، نه آن زمان که دیگری بر تو می شورد، که آن خاک بازی و جنگ کودکان، که آن زمان که تو بر تو می شوری. گرچه نه تو، ذهن تو، ابردشمن تو در نهاد تو، و تو چه قرنها که تسلیمی و به تسلیمی شادمانی.


و باری تسلیم حقیقی، نه این آرمیدن در آغوش دشمن خویش، که در روح به پا خاستن و شوریدن، نه این چنین خوش باشی با سنگ کوه و پیچ شکم، که تسلیم در دستان یار، تسلیم در آغوش حقیقت. و آن تو را به مبارزه ها و نبردها فرا می خواند. 


تسلیم یعنی هر دم به تلاطم راندن، بر امواج شوریده آویختن، پشت باخته بر پیش تاخته، بادبان و عرشه بی لنگر انداخته. تسلیم یعنی عمل، بی پاداش عمل. پاداشت، امواج سهمگین تر، و آنچه از خود وامی نهی، و یورش سبکبارتر. در عشق سکنایی نیست و  عشق تو را برمی گزیند که مسافر بی خانه ی افلاک شوی. 


پس ای سالک، ای جنگجوی خدا، خود را بشناس به نبردهای تسلیم، و خود را بشناس، به همه ی آن چیزها که از تو کم خواهد شد و تو سربلندتر به جا خواهی ماند، که تو، نه چیزهایت، که تو بی چیز، تو در مقام تو خوشی؛ روح، ذرّه ی خدا. 


ای کوهبار انسان، فرو بریز!
کوچک شو! کودک شو!
ناچیز شو! ذرّه شو!
آنگاه نه دعاهایت، که خود تو اجابت گشته ای.


حلمی | کتاب لامکان

نبرد تسلیم | درباره تسلیم معنوی | کتاب لامکان

۰

آدمی از خاک و عاشق از فلک

آدمی از خاک و عاشق از فلک
عاشق آمد تا کند عالم الک
عاشق آمد از گلستان خدا
بی تمنّا، بی تضرّع، بی کلک

حلمی

آدمی از خاک و عاشق از فلک | رباعیات حلمی
دوبیتی های حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.

۰

به پیشگاه یار چنین باید رفت

و می گویم تنها باید تسلیم بود و بس.


به پیشگاه یار چنین باید رفت:
سرنگون، بی قبا و عبا و کلاه و سرپیچ عقل.
سر باید سپرد، نه بر زمین، بلکه بر آسمان.
کُله کَلّه باید فکنده شود، نه بر چوب رخت هوا، بلکه در گور عزا.


باید خون عقل بر آسمان پاشید و شتافت.
در مذهب عشق، اینت خیرالعمل.


حلمی | کتاب روح

تسلیم باید بود.. | کتاب روح

کتاب روح را می توانید در اینجا بخوانید.

۰

سوی من گرفت جانی، سر وقت بی زمانی

سوی من گرفت جانی، سر وقت بی زمانی
به زبان مستتر گفت که خدا نگاهدارت


به خروج ناگهانی، سر خان بیکرانی
به حروف معتبر گفت که خدا نگاهدارت


به دو چشم لامکانی، به کلام آسمانی
به لبان شعله ور گفت که خدا نگاهدارت


به سواد بی نشانی، به سرود نیستانی
به طریق بی نظر گفت که خدا نگاهدارت


سر خون فشاندنم بود، سوی خانه راندنم بود
به صغیرِ دربدر گفت که خدا نگاهدارت


زدمش که جاودانی، تو خوشی و آنِ آنی
به دمی پر از شکر گفت که خدا نگاهدارت


"طلبی عظیم دارم، بُکُشی نه بیم دارم"
به حواله ی خطر گفت که خدا نگاهدارت


"نظر خدای بنما، نه نظر، خدای بنما"
به دو ضرب پرده در گفت که خدا نگاهدارت


"منما به خسته حِلمی، بِکِش و به کار مندیش"
به دو چشم شور و شر گفت که خدا نگاهدارت

سوی من گرفت جانی، سر وقت بی زمانی | غزلیات حلمی
غزلیات حلمی را می توانید در کتابخانۀ دلبرگ بخوانید؛ اینجا.


موسیقی: ترانۀ زیبای چوپان از مادرِدیوس
۰

من در خدا پاشیده ام

آیا معنوی تر از این که دیگران تصوّر کنند معنوی نیستیم؟ آیا شیرین تر از این باخت که تمام هستی خویش تقدیم خدا کرده ایم و باز در طلب باختن ایم؟ آیا بیدارتر از این که دانسته ایم تمام انسان خواب است و ما روحیم بر فراز آدمی اوج گرفته؟ آیا آزادتر از این که در آغوش نامنتهای خدا آماده ی نبردهای بزرگ زندگی شده ایم؟


رنگ باخته، این هیبت نیرنگ باخته، دل باخته، این حادثه ی گل باخته، مال باخته و سال باخته و دبدبه ی امیال باخته، گذشته سوخته و آینده باخته، تو بگو حتّی حال باخته، آیا سبکبارتر، دلبازتر، ساده تر، آماده تر از این؟ آماده ی گذر از تنگناهای سخت و باریکی های بی عبور.


تو برو ای من، برو ای آدمی، ای مردگی! من تو را نمی خواهم. من نیستم که تو را بخواهم، من نیستم که با تو صنم کنم. مرا جنم از تو گذشتن بود و خدام از تو ربود. برو با من غمزه و قلّاشی مکن. برو کلّاشی مکن، که من تو از خود تراشیده ام. من در خدا پاشیده ام. 


دست خدا بگرفته ام، جام خدا نوشیده ام
نادیده ها را دیده ام، ناگفته ها بشنیده ام
با شعله ها پیچیده ام، در شعله ها رقصیده ام
سر در خدا بازیده ام، من در خدا پاشیده ام


حلمی | کتاب لامکان

من در خدا پاشیده ام | کتاب لامکان | حلمی
کتاب لامکان را می توانید در کتابخانۀ دلبرگ بخوانید؛ اینجا

۰

باید به پرده رفتن، جام خطر کشیدن

باید به پرده رفتن، جام خطر کشیدن
از جامه ها گسستن، بی جامه پر کشیدن


باید به جنگ من ها با عقل در فتادن
بر کلّ هستی خویش خطّ حذر کشیدن


کشور به کشور از خود باید برون نشستن
تاریخ خویشتن را از خود به در کشیدن


این گونه رنج بردن مر رخصت شفا نیست
باید که هیکل درد هر شب به بر کشیدن


گر راحتی بخواهی زین چارمیخ وحشت
باید بسان آتش بی خویش سر کشیدن


جام خدا چو خواهی شب تا به شب چو حلمی
بار همه جهان ها باید چو خر کشیدن

باید به پرده رفتن، جام خطر کشیدن | غزلیات حلمی

موسیقی: 2CELLOS - Vivaldi Storm

۰

بخیزید ای عزیزان بر سر خود

بخیزید ای عزیزان بر سر خود
به پا خیزید از هر منبر خود
به کار دل فرا رفتن قرار است
ز کار و بار و فکر و باور خود

حلمی

بخیزید ای عزیزان بر سر خود | رباعیات حلمی

موسیقی: Xinobi & Gisela João - Fado Para Esta Noite

۰

چشم خدا

چشمِ شاهدِ روح، چشمِ شاهدِ خداست. و مشاهده، عمل است.

حلمی

مشاهده و عمل | کتاب لامکان

حلمی در تلگرام و اینستاگرام
کتابهای حلمی در کتابخانۀ دلبرگ

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان