آرام تویی اگرچه آرامی نیست
فرجام تویی اگرچه فرجامی نیست
بیدار منم به مردم خوابیده
تا میکده ی روی تو جز گامی نیست
موسیقی: Vivaldi - Gloria
آرام تویی اگرچه آرامی نیست
فرجام تویی اگرچه فرجامی نیست
بیدار منم به مردم خوابیده
تا میکده ی روی تو جز گامی نیست
موسیقی: Vivaldi - Gloria
به آهستگی در سینه می نشیند، ریشه می دواند، شعله می گیرد و شعله می گسترد. عشق را می گویم، و دیگر هرگز هیچ چیز مثل گذشته نخواهد بود.
کشتی های خویش از لنگرگاهها بیرون می آوریم. به درون طوفانها می گستریم. از آرامش می گریزیم، از نعمت های دیروز و از لذّت های تن و کاخ های روان دست می شوریم. همه چیز را پشت سر می گذاریم و هرگز هیچ چیز را انتظار نخواهیم کشید. چرا که ما خود زندگی، خود طوفان، خود آمدن ایم.
برخیز ای زندگی،
ما به ظهور رسیده ایم.
و ای شیطان،
ای جهل، ای تظاهر و ای تن پروری!
از ما بگریز.
و ای سرهای افراشته از کبر و طمع و وابستگی،
آماده ی فرو افتادن باشید.
حلمی | کتاب لامکان
آنها که در عشق می زیند باید خیلی جان سخت باشند که چنین دوام آورده اند. جان تسلیم را عشق به هر سو که می خواهد می کشد. چون و چرایی در کار نیست. عقل خاموش است. هرگز اعتقادی پیرامون این موضوع نیست که سالک باید این گونه باشد یا آن گونه. اندیشه ای نیز نیست، آنگاه که عشق فرمان می راند. عقل خاموش است، قلب فرمان می برد. این غایت سالک بودن است.
سالک آبدیده کیست جز طبلی توخالی، یا نی ای که خدا می دمد. رسمی نیست جز آن که عشق می گوید، حتّی اگر روزی چیزی بگوید و روزی چیز دگر. حتّی اگر بر دفتر خود چنین نوشته است و از سالک چیز دیگری خواسته شود، آن چیز باید در کار شود. روشهای عشق ناشناخته اند و هر روح به تنهایی آنها را کشف خواهد کرد. سالکی که همچنان در وادی عقل است می تواند بپرسد آیا این درست است؟ از سر مهر است؟ ضروریست؟ باری آنکه عاشق است و فرمانبر، تنها می شنود و عمل می کند. بی شک راههای بی پایان عشق، همگی درست، مهرآمیز و ضروری اند، حتّی اگر چنین به نظر نرسند.
لیکن در راه عشق نیز اکثریت از معتقدان اند، آنها تمثال پرستان و رهروان آیین ها و آداب و سنن معنوی اند و نان ظاهر می خورند، راه ظاهر می روند، رویاها از ظاهر می بینند، و سفرها در ظاهر می کنند، وصل ظاهر می گیرند و با عشق در ظاهر و در صورت می زیند. معتقدان عشق، رهروان بیرونی اند.
عدّه ای نیز از اندیشمندان عشق اند، آنها در کار چون و چرای راههای عشق اند. آیا این درست است؟ آیا منطقی است؟ صحیح به نظر نمی رسد، نباید کار عشق باشد! نه ضروری نیست، یا که هست، و چنین و چنان. اینها در عشق همه چیز را با عقل خود می سنجند و هنوز نیم خام اند. از کف سر به درون برده اند و راههای خود را نیز می آزمایند و از بند ظاهر کمی گسسته اند و همچنان در کار این گسستن اند، باری هنوز رهروان عقل اند. اینها عاقلان عشق اند و رهروان اوراق بیرونی عشق، و هنوز از عشق جز یک نظریه چیزی نمی دانند. ایشان روزی درخواهند یافت که باید نظریه های خود را پیرامون عشق و زندگی، و حتّی تمام آن چیزها که نگاشته شده است را به کنار بگذارند و قدم در راههای پرتلاطم، موجناک و آتش خیز تجربه بگذارند.
دسته ی سوّم عاشقان اند. رهروان صدّیق، جسوران، ماجراجویان و زنندگان بی محابا به قلب سوزان زندگی. این قلیلانِ هر زمان، عشق را از پس راههای طولانی و صعب، و از پس آزمونهای سهمگین آب و آتش، و گذرهای بی اعتنا از دوزخها و بهشتها، به قلبِ جان دریافته اند. ایشان را هیچ چون و چرایی نیست. با هیچ معیار بیرونی نتوانند سنجیده شوند. ایشان آنِ زندگی را دریافته اند، و این «آن» حقیقت هر لحظه جور دیگر و چهره ی موّاج عشق در پس هر لحظه از زندگی ست. اینان در قلب آتش اند و هر لحظه بیشتر در مرکز آتش فرو می روند و چون هر لحظه فروتر می روند، فراتر می خیزند و چون فراتر می خیزند، در درون خدا گسترده تر می شوند و چون گسترده تر شوند، فروتر می آیند! ایشان موج سواران آرام و وارسته ی اقیانوس پرتلاطم خداوندند. ابلیس از ایشان فرمان می گیرد و افلاک بر انگشتان ایشان می چرخد و خداوندگاران زور و زر و اربابان قدرتهای دنیوی و افلاکی را با ایشان هیچ کار نیست، جز آنکه در برابرشان سر به اطاعت و تسلیم فرود آورند.
عشق را گفتی و گفتم چیست آن
عاشقی این است و جز این نیست آن
روح را گفتی و گفتم نیک بین
از درون قلبها جاریست آن
حلمی | کتاب لامکان
در عشق هم می توان معتقد بود: کاری خطا.
در عشق می باید تسلیم بود: کاری صواب.
حلمی، کتاب لامکان
آدرسها: تلگرام - اینستاگرام - پینترست - فیس بوک
عاشقا ظلمت به ما بسیار شد
حال ما بد بود و لیکن زار شد
: تا کجا این دوست دشمن داشتن؟
: تا بدانجا که گریبان پار شد!
: تا به کی این خسته با پا کوفتن؟
: تا بدان روزی که این پا یار شد!
ما به خون زاییده این گلنار بین
از کجا دل دست این دلدار شد!
سر ببین این سینه آتشبار کرد
سینه بین برپاگر صد دار شد
آتشی بر کشته ام افکند عشق
تا نداند کس چه سانم کار شد
از درون کوره چون زایید روح
حلمی از خواب عدم بیدار شد
موسیقی: Arvo Pärt - Trisagion
با چشم تو می بینم، با دست تو می رانم
هر حرف به پنهانی از قلب تو می خوانم
در کار تو بی پایان چون کشتی موج افشان
می رانم و می رانم، آسوده نمی مانم
عاشقان با ما بمانند و عبوسان در روند
نوکران عقل را گویم از این کشور روند
مردمان ظاهر و بیچارگان خلق باز
سفره شان اینجا نباشد، قاره ای دیگر روند
گرچه من دعوت کنم هر لحظه ای این خلق را
لحظه ای دیگر بیاشوبم کزین معبر روند
کار دل دیوانگی کردن به جان آدمی ست
موج های کف دهان آورده باید سر روند
دوش با یازده پیمانه بنشستیم مست
شحنه ای فریاد زد: پیمانه ی آخر روند!
صبح دیدم جامها گرد دل من نورپاش
گفت یارم مست ها باید سر منبر روند
با زبان عشق حلمی راز وصل خویش گفت
تا چه باشد حکمت و کی عودها مجمر روند
: چگونه می توانم نرمی بیشتری بیاموزم؟
: با سختی بیشتر.
: چگونه می توانم به نور بیشتری دست یابم و موسیقی بیشتری از خود ساطع کنم؟
: با فرو رفتن در تاریکی عمیق تر، با گسترده شدن در خاموشی عظیم تر.
: چگونه بالاتر روم؟
: با پایین افتادن.
: چگونه..
: بمیر!
حلمی | کتاب لامکان
ای دوست! خود را بیازما برای مجرا بودن. آن چه را که چون جان دوست می داری در طبق اخلاص بگذار. آن چه برایت ارزشمند است را ببخش. از بهترینِ خود به جهان هدیه کن. این کار معنوی ست.
حلمی | کتاب لامکان
خواندن آثار در کتابخانۀ دلبرگ، اینجا.