سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

پشت سکّانم، مرا واگیر کن

پشت سکّانم، مرا واگیر کن
خلقت از طرز بیانم سیر کن


بخت سرخوش، جان سرکش، جام پُر
این همه چون شعله ها تکثیر کن


من سراپای وجودم عشق شد
تو چنین کردی و خود تدبیر کن


ساز خود آورده ای، مضراب زن
این قلم خود ساختی، تقریر کن


زیر و رویم را چو خود افراشتی
پس تو خود این زیر و رو تصویر کن


رو اگر در خاک هم، توفیر نیست
ذات را در خلق عالمگیر کن


چون قلم در دست حلمی نور شد
آن جهان در این جهان تحریر کن

۰

خود دنبال می کند.

تلگرام  پینترست  اینستاگرام 

۰

همۀ گلایه ها از خویش است.

تلگرام  پینترست  اینستاگرام 

۰

بی حجاب از خواب ها بیدار شو

بی حجاب از خواب ها بیدار شو
تشنه ی عشق حقیقت خوار شو
این دویی با آن یکی هموار نیست
زان یکی بر این دویی آوار شو
حلمی

۰

رها کردن دستاویزها؛ جان سختی

باید دستاویزها را رها کرد. در هر مرتبه از آگاهی چیزهای بسیار زیادی برای آموختن وجود دارد. روح برای رشد معنوی عزم می کند در مناطق پرمناقشه زندگی کند و با دردسرها خو بگیرد، حتّی اگر این به بهای هجران او از حقیقت تمام شود. باری بعد از هر هجر، وصل است. 


در کوچ به آسانی ها هیچ درسی نیست. هر چند برای او که خواهان یادگیری ست آسان نیز دشوار می شود. بهتر است طالب حقیقت پیش از آن که دشواری ها بر او آوار شوند، خود را داوطلبانه بر آنها بیفکند. جان سختی برترین صفت معنوی ست و روح را به ارتفاعات می رساند.


حلمی | کتاب لامکان

۰

آن چنان آسان نبودی..

آن چنان آسان نبودی که می نمودی. که تو را همه ی ایشان که آسان به کف آوردند، آسان از کف دادند و آنگاه خود را در عذرها غرقه ساختند. آری، آن چه آسان به دست می آید، آسان از دست می رود و تنها آن جه با جان به دست می آید، با جان ماندنی ست. 


راه تو آسان نیست، هر چند عشق آسان است، باری بر جانهای سخت. راه تو بر جانهای سخت آسان است. چرا که نه به راه آمدن، که در راه ماندن است که شرط عاشقی ست. ای ماه منیر! راه تو را باید در آه تو جست و ما دیدیم و به جان چشیدیم که این راه خون و آه و شکنجه است و تنها بدین گونه قلبهای کوچکمان شکفت، پنجره هامان وسعت آسمان گرفت و افق هامان از آسمانها آن سوتر شد. 


ای عشق!‌ روزگارمان سیاه، اگر تو را می خواهیم و کار از برای تو نمی کنیم. و ای روزگار سیاه! خوش باش که ما به فرمان عشق بر تو رنگ سپید پاشیده ایم و ما به فرمان عشق تو را نو می کنیم و ای زمین ها و ای آسمان ها و ای درختان و ای دشت ها و ای کوهها و ای دریاها و ای مردمان خوابها و بیداری ها در هر سوی این کیهانها و آن کیهانها، خرسند باشید که از عشق بر شما بی منّت باریده است. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

خود نما! مردانه مهمل گوی باش!

من نمی گویم که تو خوش خوی باش
در جهان با مردمان یک روی باش
خوش بشوی از خویش این نقش نفاق
خود نما! مردانه مهمل گوی باش!
حلمی

۰

وظیفه ی شرّ

در دوگانه ی ظالم و مظلوم، برده دار و برده، ستمکار و ستمدیده، فریبکار و فریب خورده، شرور و قربانی، قدرتمند و ضعیف، توانمند و مستضعف، اگر به دنبال یافتن مقصّرید، تقصیر مظلوم است، تقصیر برده، ستمدیده، فریب خورده، قربانی، ضعیف و مستضعف است. همواره تقصیر از آن حقیر و سرکوفت دیده است.


چرا که این عالم تقسیم وظایف است. وظیفه حکم می کند که شرور، شرّ براند، زورگو زور بگوید و ستمکار ستمکاری کند. اگر خیر همواره خود را قربانی می پندارد،‌ تقصیر از سر ضعف اوست. نباید ضعیف بود، خیر ضعیف همان شرّ است؛ شرّی واداده، بی رمق و از پا افتاده. شروران را بهر تربیت نیکان آفریده اند، چنانکه موانع را بهر پشت سر نهادن. پیچ و خم راههای سخت بهر نرم کردن ذهن و جان و روان متعصّبان و متحجّران است و آن کس که نرمی نمی پذیرد خاک می شود و به هوا می پاشد. 


وظیفه ی شرّ بیدار کردن خیر خفته است.
شرّ شتاب می گیرد تا هر چه سریعتر خفتگان را از خواب غفلت بیدار کند.


شرّ را ستایشی نیست و شیطان را هیچ احترامی بهر آنچه به جان نحیفان عالم روا می دارد. چرا که شرّ آنگاه که حریف خویش بر زمین افکند خواهان ستایش خویش است و ستایندگان شرّ، بندگان شرّ و شرورانی نوزاییده اند. هر که هر که را ستایش می کند برده و در کار اوست. باری غیوران، مبارزان اند و پوزه ی شرّ به خاک می مالند و شانه های شیطان به زمین می کوفند و بر فراز او اوج می گیرند. 


پس ای ضعیف تقصیر توست که ضعیفی و نه مشتهای قدرتمند ِستمکار و بر توست تا مبارزه کنی و قدّ بکشی و آنگاه نیز که به قدرت خویش دست یازیدی، بر توست تا تواضع پیشه کنی و با ضعیفان یار و با ستمکاران همواره عدو باشی،‌ ورنه تو نیز به خدمت شرّ درآمده ای و ماران شرّ بر شانه های تو روییده اند. ای مستعضف دیروز که امروز بر ضعیفان گردن می کشی، تو به حلقه ی شروران پیوسته ای. و ای ظفرمند خوشدل که بر گردن شرّ پانهاده ای و با ضعیفان نیز یار و یاور و هم آوایی، تو در حلقه ی غیورانی و عشق تو را فراخوانده است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

رمزگویی خاصه شد آزار ما

رمزگویی خاصه شد آزار ما
من بگویم تو بخوان از کار ما


من نگویم تو نمان بر جای خود
تو بمان، هم راه بین هم یار ما


گر تو از خویش قفس بیرون شوی
واصلان هستند در دربار ما


خطّ یاری خوان و برگ دوستی
گرچه پیش از آن شوی در نار ما


نی نوا در گوش بشنو، حرف نیست
نور حقّ در چشم گندمکار ما


حضرتش گوید بیا با ما بمان
هی مشو بیزار ما دلدار ما


عقل تو دارد تو را اندرزها
عشق گوید خطّ ما پیکار ما


مرد جنگی را برون هم کارهاست
در درون هم در ردای کار ما


بر در زرّین دل یک حکم و بس:
اندرون آ در ره دوّار ما! 


بس غزل های رسا حلمی سرود
در رثای عشق آتشبار ما 

۰

ببین راه و قدم در راه بگداز

ببین راه و قدم در راه بگداز
نمان بر جای خود یک عمر با ناز
برون از مرزهای امن برخیز
خطر کن، راه را می بین و برتاز
حلمی

۰

پس کجایند آن جوانمردانتان؟

ای خلایق برده آز آسانتان
پس کجایند آن جوانمردانتان؟


پس کجا آن دادها از عدل و داد
آن سخن ها خفته شد پنهانتان؟


کی امان آید شما را از خسی
حرصتان پابسته شد در جانتان


خفتگان با خائفان هم سفره اند
عاشقان خوش بر کنار از نانتان


عاشقان را برکت از نان ولی ست
آن ولی را خوش نشد الوانتان 


آن ولی ِحقّ و نی خیر و شریست
حقّ کجا و این غشی میزانتان


حقّ کجا با خلق آتش راست شد
حقّ بسوزاند در و دکّانتان


از میان شد حلمی و آزاد گشت
از دد و دیوان و دام و دانتان 

۰

سخن تو آفتابست، نه در این و آن کتابست

سخن تو آفتابست، نه در این و آن کتابست
سخن تو با خط عشق چو دعای مستجابست
سخن تو نور دارد، تپش حضور دارد
لب چشمه ماه تا ماه لب تشنه را چو آبست
حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان