گرفتاری در دانش بیرونی یقیناً توهّم مقامات معنوی به یک سالک می دهد. او سالهای طولانی کاغذها و اوراق بیرونی را می خواند و رفته رفته در این دام اوهامی گرفتار می آید که به جایی رسیده است و برای خود کسی شده است. ذهن به زیرکی فریب می دهد و او در این فریب دیگران را نیز شریک می سازد و با هاله ی قدسی ای که از خود برای دیگران ساخته است هم خود و هم دیگران را از آنچه که هستند پایین تر می کشد.
خواندن کتابها راه به جایی نمی برد. گویی که بر ساحل نشسته اید و بادها و امواج و آب را مطالعه می کنید. کتابها به شما می گویند این راه در برابر شماست و باید تن به آب زد. باید خطّ و ربط واقعی را جست که هم در درون و هم در بیرون است و آن جدای از اوراق بیرونی است. هیچ کس نمی تواند خطّ و ربط عشق را انکار کند، مگر آن که سفیه و یا متکبّر باشد.
اگرچه جدایی از حقیقت ناممکن است، امّا گاهی سالک با خودفریبی خود را در وضعیت هجران قرار می دهد و توهّم وصال می کند. توهّم وصل، خودشیفتگی و گردنکشی به بار می آورد و سالک را در برابر حتّی کلمه ای از حقیقت کور می سازد. ارتعاشات وصل و کلمه ی زنده چیزهایی نیستند که کسی بتواند آن را انکار کند. آن کس که انکار می کند خود انکارشده ی حقیقت است. باید جسور بود و قدم در راه گذاشت.
سالک حقّ شرایط را بهانه نمی کند، چرا که می داند شرایط ساخته ی خود اوست. اگر زمانی سالک در وضعیت هجران قرار گرفت که به معنی دوری از تعالیم حقیقت است، باید قدم در راه نهد و حقیقت را بجوید و بهر این جستن خود و زندگی شخصی خود را فدا کند و امنیت من شخصی خود را برای حقیقت فروگذارد. نه آنکه بنشیند و اظهارات کذب کند و اوهامات خود را نیز به حقیقت نسب دهد. او به کرّات می گوید حقیقت تنها در درون است و چنین عذرها و بهانه هایی می آورد. اگر حقیقت تنها در درون است، پس عالم بیرون به چه منظور است؟ راه حقیقت در هر دو سو باید جسته شود و قدم به قدم و وجب به وجب پیموده شود. هیچ وجبی از حقیقت را نمی توان فروگذاشت.
آن کس که در وضعیت هجران می پندارد به جایی رسیده، باید فروتنی پیشه کند، قدم در راه نهد و اوّلین برگ عشق را بجوید و بخواند. باید راه را از نخست بیاغازد و این خود آزمون بزرگ فروتنی برای اوست. سالک حقّ باید خلق را فراموش کند و جای محبّت خلق و تصویر دروغینی که از خود برای ایشان ساخته است، محبّت حقّ را جایگزین کند و کار تنها برای او کند.
تصویر خود را باید به حقیقت بدهید تا آن چنان که شایسته است شما را برآورد. جان خود را، جسم خود، ذهن و روان و عیان و نهان خود را باید به حقیقت بسپارید. عذر و بهانه ها را باید دور بریزید و به راه بیفتید. باید به آب زد و نمک عشق را در دهان چشید. باید تلخی ها را فرو داد و شورش امواج شعف به را جان خرید. هیچ کس بی رفتن به جایی نمی رسد.
هجران، حجاب است و بد دردی است ولیکن بدتر از آن توهّم وصال است و این درد مشترک همه ی رهروان بیرونی و جاماندگان از کشتی عشق است. باری بهانه بس است و خودفریبی و تقصیر خود بر گردن شرایط و دیگران افکندن بس است، و حال باید دل به دریاهای طوفانی زد و از گوشه های ناز و نرم اوهام و خودکامگی های عقل بیرون کشید.
عرفان، راه دلیران است و این صوفی گری و بوداییسم نیست. حقیقت هر جا که اشاره زند سالک باید بدانجا روان شود. سالک دریای مرده نیست که سر جای خود بنشیند و عمری خوابهایش را تعبیر کند. آن کس که چنین کند اصلاً سالک نیست، او در توهّم سالک بودن است و بسیاری چنین اند. سالک، جوینده است و برگه ای از حقیقت، هر جا که باشد، بر زمین و یا در آسمان، جسم و جان خود بدان سو می افکند. سالک، این است. جوینده، چنین است.
از نو بیاغازید.
روز نو و روزی از نوست.
حلمی | کتاب لامکان