سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کیمیاگری حقیقی

این کاری بی‌وقفه است، کار خلّاقیت. تمام فکر و ذکر یک رهرو از دم صبح تا آخرین نفس شب، باید به کار خلقت باشد. تمام فکر و ذکر آنکس که می‌خواهد زنده باشد باید از خلق کنده و به خلقت افکنده شود؛ خلق‌کردن.


 هر روز باید چیزی نو از درون جان برون افکنده شود. چیزی شفاف، چیزی بامعنا، صادقانه و حقیقی، چیزی از سر مهر و بدون کوچکترین نفع شخصی. حتّی اگر تمام عالم به راه نفع شخصی می‌رود، یک رهروی حقیقی آن طلا، آن نفع‌ها و آن مال‌ها، همه را به خاک بدل می‌کند -چنین کیمیاگری حقیقی- و بر خاک می‌نشیند و چشم می‌بندد، تا گوهر حقیقی را از درون خویش بشکفاند. سالک، طلای انسان خاکستر می‌کند و به باد می‌دهد و مس درون خویش زر می‌کند. این کیمیاگری حقیقی‌ست، نه کار احمقان که خاک زر می‌کنند.


بالاترین مهر است ساختن. در حقیقت، در درون خویش دیدن و از درون به بیرون انداختن. گوشها باید بر معلّمین دروغین بسته شود و چشمها بر صحنه‌های انسانی. تنها سخن حق باید شنیده شود و دست حق باید به کار شود، و دل حق و زبان حق. راه رهروی عاشق از میان خلق می‌گذرد، به خلوت می‌رسد و از خلوت به خدا بالا می‌کشد، و  آنگاه چون به میان خلق بازمی‌گردد، تنها خدا می‌بیند، خلقت خدا می‌کند و به خلق خدا بازمی‌گرداند.


حلمی | کتاب لامکان

۰

امروز روز دیگریست..

امروز روز دیگریست، باید جنون آغاز کرد
بایست در روح آمد و در کار دنیا ناز کرد
امروز باید عقل را در کوچه سنگ‌انداز برد
آنگه رهی از آسمان باید به دنیا باز کرد

حلمی

امروز روز دیگریست..

۰

آزادی معنوی

با آب می‌آید با آفتاب می‌پرد. با یک خواب زیر و رو می‌شود و سپس در بیداری خواب خویش که هیچ، تمام خویش را فراموش می‌کند. با یک حرف خوش امید می‌بندد و با یک حرف حق امید می‌گسلد. با باد می‌آید، بر باد می‌رود. زمین را به نام خود می‌خواهد، آسمان را به کام خود. پس زمین را خراب می‌کند و آسمان را بدنام. این کودک خودخواه را می گویم، انسان را. 


از مرگ می‌ترسد، از زندگی هم. پس در زندگی می‌میرد و با مرگ به مرگی دیگر منتقل می‌شود. از خویش می‌ترسد، از خدا هم. پس با "من" مردگی می‌کند و بی‌خود و بی‌خدا عمری به عمری بی‌هیچ حاصل می‌چرخد -می‌چرد؛ چرای بی‌حاصل، نه چون گاوْ پرثمر- این دروکارِ باغ افتخار و نفع و طلب، هزار می‌کارد و هیچ می‌درود، آدمی. 


دانش را سفره می‌کند، دین را سفره می‌کند، عرفان را سفره می‌کند. این چتربازِ سفره‌نشینِ خودکامه. بخشیدن چه می‌داند؟ بخشش را نیز به نما می‌کند، بخشش را نیز سفره می‌کند. باید چنین رخت چرک -رخت آدمی- به دور افکند و رهید. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

آمدی از بی‌نهایت کوی دل

آمدی از بی‌نهایت کوی دل
پر شد از عطر تو هر شش سوی دل
کوی درویش و عبور شاه بین
آفرین بر غرّش هوهوی دل

حلمی

آمدی از بی‌نهایت کوی دل | رباعیات حلمی

۰

عاقبت کوتاه شد قصّه؛ آتش

عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بی‌حاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است. 


تقدیر چه خوش‌تر از خِرَد تکان و چه خوش‌تر از نابودی مردم جهل؟ چه خوش‌تر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوش‌تر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیده‌ای و به تاراج برده‌ای و انتظارت خوشی‌ست؟ چه خوش‌تر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به زبان دراز شکوه. چه خوش‌تر، جز کوتاه شدن آن زبان دراز، خوراک سگان! 


گفتند ما مردم‌ایم. گفتم آری، مردم جهل. گفتند ما به درازای تاریخ‌ایم، گفتم آری، تاریخ ظلمت. و تاریخ تاریک بر آتش زدم و کوتاه کردم این قصّه را. 


عاقبت کوتاه شد قصّه
و آتش در خرمن ددان گرفت. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

انسان چیست؟ عقل چیست؟

غلبه بر ذهن و غلبه بر انسان. سالک توأمان به نظام باورها و عادات خود در دو سوی درون و بیرون می‌تازد و بر هر دو جهان غلبه می‌کند. ابتدا در درون،‌ سپس در بیرون. برای سالک راه زندگی، زندگی تماماً معلّم است و از در و دیوارش درس و نکته می‌ریزد. حال خردمند می‌بیند و می‌نیوشد و شکر می‌گذارد و جاهل چشم می‌بندد و ابرو تُرُش می‌کند و زبان گله و شکایت دراز می‌کند. باری فرزند کوچه‌های تاریک انسان، حال نور خدا را یافته و بر بالهای موسیقی او به سوی خانه رهسپار شده است. رفتن به سوی خانه، بیرون آمدن از زندان ذهن و روان و انسان است.


انسان چیست؟ لباس زیر روح. حال آنکه آدمی این لباس زیر را رو پوشیده است و به خود افتخار می‌کند، چون دلقکی که می‌پندارد بس جدّی‌ است و به مضحک‌بودن خود آگاه نیست. عقل چیست؟ دمپایی عشّاق. حال آدمی این دمپایی را همه‌جا می‌پوشد و بدان مفتخر است، حال آنکه عقل پاپوش مستراحی بیش نیست. سالک را انسان هیچ افتخاری نیست، و ذهن بهر او ابزاری بیش نیست و روان دامگاهی که بر آن غلبه کرده است. انسان با تمام متعلّقاتش هیچ نیست جز خرقه‌ای بهر افکندن و بالا‌‌ جستن. 


حلمی | کتاب لامکان

انسان چیست؟ عقل چیست؟ | کتاب لامکان

۰

هیچ دانی چیست میراث شهان؟

هیچ دانی چیست میراث شهان؟
کار دل، راه میان، پیکار جان


کیست عاشق؟ جنگجوی عشق‌ورز
تحفه‌ی دل وقف باید در جهان


تیز کن شمشیر و دیو عقل کش
پاک کن از خویش عقل و کار دان


ذات حق در جان بسی پیچیده شد
باز کن از سر حجاب و تیز ران


شعله شو ای سالک راه خدا
پیچ و تابان می‌رو در راه خوشان


عاشقا آغوش بگشا، باک چیست
بال بگشا، کودک خاکی نمان


بی‌رهی در جستجوی راه باش
در رهی رقّاص شو تا بیکران


ساده شو، پیچیدگان را راه نیست
ساده تابد آفتابِ شادمان


کشتی از لنگرگه شب باز شد
حلیما! دل! عرشه‌بانان! بادبان!

هیچ دانی چیست میراث شهان؟ | غزلیات حلمی

۰

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود
دیو آدم‌شکل آدم می‌شود


سنگ خود خواهی اگر گوهر کنی
کوره را آتش فراهم می‌شود


خانمان بر باد خوش‌تر، ناز چیست؟
دردْ خود در عشق مرهم می‌شود


در دم آن آستان روح‌بخش
صد کمر فولاد هم خم می‌شود


این‌ چنین آ: کاه‌وزن و بادرو
پابه‌پایت اسم اعظم می‌شود


عاقبت حلمی ز شب بالا نشست
صبحگه در پرده‌ی بم می‌شود

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود | غزلیات حلمی

موسیقی: سمفونیک پوئم "توفان" اثر چایکوفسکی

۰

برو بیرون شو از خود..

برو بیرون شو از خود، خوش سفر کن
برو آن سوی دیگر را نظر کن
برو آنجا که منزلگاه ماه است
سرای مهربانان خوش گذر کن

حلمی

برو بیرون شو از خود.. | رباعیات حلمی

موسیقی: [Worakls - Orchestra [Full Album

۰

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند
 در روح خطی که بی‌خودان می‌خوانند
آن راه که مؤمنان از آن ترسانند
بزمیست که عارفان در آن رقصانند

حلمی

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند | رباعیات حلمی

۰

طغیان روح، رنج تطهیر

آگاهی انسانی بسیار به کندی، به سختی و با مقاومت بسیار و با پرداخت هزینه‌های گزاف یاد می‌گیرد. چرا که نمی‌خواهد باور کند بالای او چیزی هست و چرا که او جز خود به چیزی باور ندارد، پس زندگی او را مچاله می‌کند و به دور می‌اندازد. در هنگام آسایش و ناز همه دهان گشاد دارند و در هنگامه‌ی توفان‌ها و مشقّات، ایشان که بنای آگاهی و هستی خود را با معنویت، هنر و با جان زندگی محکم نکرده‌اند و تنها با جسم زندگی نرد باخته‌اند بسان کلکی نحیف در امواج متلاطم هستی بلعیده می‌شوند.


آگاهی انسانی یک آگاهی ارتجاعی، متحجّر و عقب‌افتاده است و روح برای رهایی از این زندان تاریک و چرکین انسانی باید روشهای خلّاقیت را جستجو کند و زندگی خود را وقف موسیقی، هنرهای خلّاق و یا کلام حقیقی کند. ارواح مشفق برای خلاصی از انسان، و برای خدمت به انسان و جوامع انسانی خویش، خود را وقف انواع هنرها و روشهای معنوی می‌کنند. معنوی یعنی آنچه خلّاق است، بی محاباست، و سبکهای متحجّر و قالب‌بندی‌ شده، پر نقش و نگار و مینیاتوری، سنتّی، درونگرایانه و گوشه‌گیرانه، و روزمرده ی انسانی را به چالش می‌کشد، فرو‌ می‌ریزاند، پاره‌پاره می‌کند، آتش می‌زند و به باد می‌دهد. فرد معنوی، روحیه‌ای یاغی و انقلابی دارد و هنرمندان حقیقی چنین‌اند. فرد معنوی، هنرمند خلّاق روشهای زندگی‌ست. 


طغیان روح در ظرف آگاهی انسانی، سبب رنجها و مشقّات می شود، امّا این‌ها رنج‌های تطهیر و ارتقا هستند و از رنج‌های پوچ طلبها و امیال انسانی که سرآخر چیزی جز نکبت و خسارت بی‌معنا به جا نمی‌گذارند، هزاران هزار مرتبه، بی‌نهایت بار، ارزشمندترند. روح باید رنج تطهیر را بجوید، این رنج در شکافهای کوه آگاهیِ در حال ریزش او، آتش و موسیقی جاری می‌کند و در نهایت او را آزاد می‌سازد و پیرامون او را نیز غرقه در امواج برکت و وجد الهی می‌کند.


حلمی |‌ کتاب لامکان

طغیان روح، رنج تطهیر | کتاب لامکان

۰

انحراف، چه انحرافی..

انحراف، چه انحرافی! انحراف از آگاهی انسانی. خروج، چه خروجی! خروج از مذهب آدم. و برخاستن، چه برخاستنی! برخاستن از همه چیز. و پذیرفته شدن در آغوش بی‌منّت و لامذهب خدا. مذهب عشق.

حلمی | کتاب لامکان

کتاب لامکان را می‌توانید در اینجا بخوانید.

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان