کاویانی پرچمی در عمق شب
میخرامد در عروق شهر تب
تا رسد آن لحظهی سرخ ظهور
در خیال باستانیِ عصب
مردم خفته بخیزد ناگهان
خود بیابد بی وجود و بی نسب
گرد تا گردش چو خود دیوان ظلم
خود به بند و تختهی میر غضب
تا بجوشد خون ز عمق استخوان
تا برقصاند دل و دست طلب
میوزد آهسته در نجوای باد
میسراید نرمنرمان از طرب
نیمهره بر خوابگاه کوهسار
ماورای گفت و معنای ادب
دید حلمی شعلهگون و استوار
کاویانی پرچمی در عمق شب