سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰
ای دل دریانشان! دیده به دریا کشان
موج کفآلوده بین از نفس عاشقان
روز و شب از بادهات جام لبالب کشم
شعله کشد زین سبب رنج دمادم ز جان
سالک خاموش تو حاضر درگاه توست
هر که بخواند تو را رخ بنماید عیان
خاطر مستت مرا راست بدان جا بَرَد
کز شرر سینهام جلوه نمایی نهان
کی تو بخواهی مرا نام خدایی دهی؟
فاتح رویای جان! نام رهایی بخوان
هر که ندارد دلی مست و پریشان دوست
رخ ننماید بر او پادشه خسروان
ثروت اندوه ماه باد ببردهست و آه
شادی مستانه خواه شعلهزن و بیامان
حوروَشان ازل چون گذرند از رهی
زان ره آهنگداز گام بسوزد چنان
سکّه و گنجش مخواه گر تو به ناز عادتی
هر که به ناز آیدش رگ زند و استخوان
نعرهکش آ و خموش، دردکش و خندهنوش
زخم و کبودی بپوش چون شه جنگاوران
ساقی بحر ازل باز فشانَد غزل
دُرّ گران صید کرد حلمی صاحبقران