گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟
جان من! در بی نهایت می رویم
منزل و مقصد مجو چون بچّگان
چون که بر نور هدایت می رویم
حلمی
گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟
جان من! در بی نهایت می رویم
منزل و مقصد مجو چون بچّگان
چون که بر نور هدایت می رویم
حلمی
عشق یعنی صد من از خود باختن
در نهان با خویش آتش ساختن
عشق یعنی شعله های روح را
از درون خود برون انداختن
حلمی
مملکت عشق آی، جمعیت فرد بین
هر که جهان خودست، نیست کسی را قرین
لیک تَکان همره اند، پیکره ی یک مه اند
سلسله ی یک شه اند، این برود آن به زین
حلمی
ز چشم نوربخش توست شکنج آسمان پیدا
زمین پیدا، زمان پیدا، همه جان و جهان پیدا
اگرچه تا به پیدایی هزاران جان و جان باید
تو سر در چاک پنهان کن ببین سر تا کران پیدا
حلمی
گفتگوهای نهانی گوش کن
گویم از راه میانی گوش کن
آن سخن های گمانی دور ریز
این کلام ارغوانی گوش کن
حلمی
ای عاشقان برقصید، این رقص رقص جانست
ای بی کسان برقصید، این رقص آسمانست
ای جان جان جانان! بی جان شوید و رقصید!
چون مردگان برقصید! این رقص زندگانست!
حلمی
من نمی گویم که تو خوش خوی باش
در جهان با مردمان یک روی باش
خوش بشوی از خویش این نقش نفاق
خود نما! مردانه مهمل گوی باش!
حلمی
ببین راه و قدم در راه بگداز
نمان بر جای خود یک عمر با ناز
برون از مرزهای امن برخیز
خطر کن، راه را می بین و برتاز
حلمی
سخن تو آفتابست، نه در این و آن کتابست
سخن تو با خط عشق چو دعای مستجابست
سخن تو نور دارد، تپش حضور دارد
لب چشمه ماه تا ماه لب تشنه را چو آبست
حلمی
از سریر لامکان تابیده دوست
آن خروش و این خموشی ها از اوست
بی سخن دل با حضورش پا به پاست
دم به دم جان در سطورش در وضوست
حلمی
جملگی در عشق تو قربان شویم
جملگی جان داده جانِ جان شویم
هر چه دشواری ز فهم تار ماست
در طریق عشق تو آسان شویم
حلمی