از خموشی جان خود را سیر کن
در سکوتی ژرف جان زنجیر کن
حرف را پای طریقت دار زن
قلب را بهر حقیقت شیر کن
حلمی
از خموشی جان خود را سیر کن
در سکوتی ژرف جان زنجیر کن
حرف را پای طریقت دار زن
قلب را بهر حقیقت شیر کن
حلمی
تو پریشان نیستی جان نیستی
تشنه همچون خاک عریان نیستی
ناله هایت تا نلرزاند فلک
لایق لبخند جانان نیستی
حلمی
چه سخن که رازدارم، ز سکوت ساز دارم
چو جهان به پام افتد سر و جان فراز دارم
همه را ز خویش دانم، همه را به خویش خوانم
به دمی ز خویش رانم همه را که ناز دارم
حلمی
شایسته ی عشق بی نهایت باشی
گر در ره دوست در غرامت باشی
جام تو پر از شراب بالا گردد
گر صاحب قلب پرشهامت باشی
حلمی
تیغ اخباری اگرچه گردن لقّ می زند
تیغ عاشق نی به هر گستاخ احمق می زند
با زبونان بی زبانی کار بالا کردن است
ورنه هر وامانده ای هم لاف از حقّ می زند
حلمی
پنج تن در یک تن اینجا مخفی است
آن یکی می جو که در ما مخفی است
آن یکی روح است و ما اینجا غلاف
آن یکی بی جاست در جا مخفی است
حلمی
دانش شادان روح از خط پنهان بخوان
از ره پنهان بیا دفتر تابان بخوان
بر در هر معبدی یک شه خوش خنده بین
با شه خوش خنده رو دفتر شاهان بخوان
حلمی
هر کجا رو می کنم روی خداست
هر سویی چون بنگرم سوی خداست
دل میان بنشسته در کوی خداست
این دو ابرو نیز ابروی خداست
حلمی
آنجا که سخن طراز دارد اینجاست
اوج و فلکی چو باز دارد اینجاست
با ما چو سر عروج داری نیکوست
کانجا که فلک نماز دارد اینجاست
حلمی
در راه حقیقت همه یاران رفتند
از پیش و پس و برون و پنهان رفتند
تا نام تو آمد به میان از پی تو
ذرّات وجودم همه چون جان رفتند
حلمی
روح رها نمی شود جز به یکی نگاه عشق
یار خدا نمی شود جز به فیوض ماه عشق
هرچه که هست در جهان هیچ کن و ورا بخوان
هرچه که هست نیک تر دود شود به راه عشق
حلمی
عشق یعنی فارغی، آزادگی
در کمال قلّگی، افتادگی
با خدا بی ترس دل آراستن
در مصاف موجها، آمادگی
حلمی