گفت عاقل نان ز آزادی به است
گندم اندوه از شادی به است
بهر بوفان ظلمت شب نعمت است
در خرابی بهرشان صد شوکت است
خلق پندارد که عاقل فکر اوست
خلق با عقل است و این عقلش عدوست
عشق گوید خلق! آزادی بجو
ای گرسنه رشتهی شادی بجو
نان رود از کف چو آزادی رود
غم بیاید نان برد شادی رود
این فکوران بندهی ناماند و کام
دلقکان عقل در کوی ظلام
بیخردمردان کاهل هر سویند
هر که مستی را دهانش میبویند
هر چه بدبختی ز عقل ناقص است
ظلمت عالم ز عقل ناکس است
هر حجابی را که بر سر کرد عقل
خلقتی را ساده منتر کرد عقل
ای خلایق عقل را سنگش زنید
کاسهی پوکِ سر آونگش زنید
تخت و تاجش بر سرش ویران کنید
این شه عریانه را عریان کنید
این خران خاک آزادیستیز
این شرورعقلان آبادیستیز
این زبانبازان خوار بیسخن
خلقخواران، سایهبازان کهن
یک تن و در هر دو هیکل چپّ و راست
یک تناند و یک لجن بی کمّ و کاست
گفت عاشق حرف حق: شادی بجو
نان بخواهی هم تو آزادی بجو
حلمی
موسیقی: Adrian von Ziegler - Prophecy