سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آنچه به یاد نمی‌آورم

آنچه به یاد نمی‌آورم بیشتر مرا می‌جوشاند تا هرآنچه به یاد می‌آورم و مرا به پیش می‌راند. سرانجام به یاد آورده شد هرآنچه به یادآوردنی بود و دیگر نوبت سرکشیدن به آن ارتفاعات است که تصویر و یاد و خاطر و ضمیر برنمی‌دارد.

چنان شعف که در خاطر آدمی نیست، این رویای فراموش‌شده. چنان آزادی که نه خاص می‌داند و نه عام، و آن دیاریست که جز مُسلِمان باده‌ی ناب را بدان راه نیست.

حلمی | کتاب آزادی

 آنچه به یاد نمی‌آورم | کتاب آزادی | حلمی

۰

آزاد منم

تلاشِ ناکامِ ناموزونِ سنّت، مگر به چنگم گیرد و به زمینم افکند. نه! من با تو وصال نمی‎خواهم، من با تو حتّی حال نمی‌خواهم. من با تو آغوش نمی‌گیرم، با تو نمی‌زایم، با تو نمی‌میرم.

آنکه آزادی را به دمی زیسته، باز هم اسارت می‌خواهد و سر به اسارت فرو می‌آرد. آه، آن باز به ایاصوفیه و ایاکوفیه سرکوفتن می‌خواهد. ای آزادی! تو بر زمین به هدری، انسان تو را نمی‌خواهد، که اسارت خویش دوست‌تر می‌دارد.

آزاد منم
که هیچکس‌ام را توان دست یازیدن نیست
در خدا.

حلمی | کتاب آزادی
آزاد منم | کتاب آزادی | حلمی
۰

نوای بلند آزادی؛ آواز رسا

نوای بلند آزادی؛ عشق. نوای بلند عدالت؛ همین که جاری‌ست بر زمین. آواز رسای خداوند بر زمین، در هر ثانیه، در هر دل؛ بیایید ای آلودگان و برکت یابید، و ای زهدپیشگان و ای مفسدان و مختلسان وهم و پروا، بمیرید و در دادگهان عدل الهی، تواضع و محبت و یاری بیابید. 


این روحانیون، این شیاطین ملبّس رنگارنگ، گفتا یک دو روزی خوش باشند، فردا حصر و حبس و تعزیر و غرامت، به دستان خویش. و این مردمان، یک دو روزی از کرده‌ی ناصواب خویش در رنج و ندامت، فرداشان شادی و نعمات. 


بلند باد آوازه‌ات ای عشق، 
و کوتاه و کوفته باد آوازه‌ات
ای غم و ای گوشه‌های نفرت و شکوه و انزوا. 


حلمی | هنر و معنویت

نوای بلند آزادی؛ آواز رسا |‌ هنر و معنویت | حلمی

۰

مجرای آفرینندگی

برای آنکس که نمی‌خواهد درد آزادی را بکشد چه می‌توان کرد؟ برای آنکس که می‌خواهد متعلّقات هزاران‌ساله‌اش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزه‌ی صلح و کمال کند و خنده‌ی دروغین زند - چرا که خنده‌ی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابه‌ها سر فرو برده و خویش را تهی نتواند و لاف تهی بودن زند، چه می‌توان کرد؟ 


برای او که آزادی می‌خواهد، و بهایش را نمی‌خواهد بپردازد هیچ نمی‌توان کرد. برای او که معذور است حقیقت معذور است، چرا که او با عذرها مرده است و حقیقت بی عذرها زنده. 


آنکس را که جسارت از خود گذشتن است و همه‌ی خویش را به طَبَق تسلیم بردن - این بخشش حقیقی، بزرگترین بخشش - زندگی هزارباره می‌بخشد، خرد می‌بخشد، عشق می‌بخشد و بالاتر از همه خلّاقیت. چرا که خلّاقیت خود زندگی‌ست، و خلّاقیت خداگونگی ست. آنکس که خداگونه است ذرّه‌ی جنبان خلّاق هستی است و هر روز چیزی نو از او به عالم عرضه می‌شود. او عرصه‌ی پدیدآوردندگی ست، او محلّ عبور آفرینش است. 


خوش او را که کار خوشان را، خلّاقان را مجراست، امّا خوش‌تر او را که خود صحنه‌ی خلقت است و مجرای آفرینندگی‌. 


حلمی | کتاب لامکان

مجرای آفرینندگی |‌ کتاب لامکان |‌ حلمی
موسیقی: Bach - Cello Suite No. 2 in D minor

۰

گفت عاقل نان ز آزادی به است | مثنوی

گفت عاقل نان ز آزادی به است
گندم اندوه از شادی به است


بهر بوفان ظلمت شب نعمت است
در خرابی بهرشان صد شوکت است


خلق پندارد که عاقل فکر اوست
خلق با عقل است و این عقلش عدوست


عشق گوید خلق! آزادی بجو
ای گرسنه رشته‌ی شادی بجو


نان رود از کف چو آزادی رود
غم بیاید نان برد شادی رود 


این فکوران بنده‌ی نام‌اند و کام
دلقکان عقل در کوی ظلام


بی‌خردمردان کاهل هر سویند
هر که مستی را دهانش می‌بویند


هر چه بدبختی ز عقل ناقص است
ظلمت عالم ز عقل ناکس است


هر حجابی را که بر سر کرد عقل
خلقتی را ساده منتر کرد عقل


ای خلایق عقل را سنگش زنید
کاسه‌ی پوکِ سر آونگش زنید


تخت و تاجش بر سرش ویران کنید
این شه عریانه را عریان کنید


این خران خاک آزادی‌ستیز
این شرورعقلان آبادی‌ستیز


این زبان‌بازان خوار بی‌سخن
خلق‌خواران، سایه‌بازان کهن


یک تن و در هر دو هیکل چپّ و راست
یک تن‌اند و یک لجن بی کمّ و کاست


گفت عاشق حرف حق: شادی بجو
نان بخواهی هم تو آزادی بجو

حلمی

مثنوی آزادی | حلمی

موسیقی:‌ Adrian von Ziegler - Prophecy

۰

آزادی، وظیفه، عَرَق

Birds by Ross Bleckner

آنان که آزادی ندارند نه از این بابت است که آزادی از ایشان دریغ شده است، بلکه چون آزادی را دوست ندارند، عزیز نمی‌دارند و از قوانین آن بی‌خبرند. آن‌ که آزادی ندارد قانون ندارد و چون قانون نیست آزادی نیست. 


آزادی نخست مفهومی باطنی‌ست، باید جُسته شود و اقلیم به اقلیم و دشت به دشت و کوه به کوه پیموده شود و به فراچنگ آورده شود. روح در جستجوی آزادی‌ست و انسان در جستجوی بند. چرا که اسیری آسان است و مزدوری و بی‌مسئولیتی‌ست و در آزادی باید بدانی که چه کنی و رسالت تو چیست، و آزادی بی‌مزد و منّتی و سراسر وظیفه و عَرَق است. 


ذهنی که معطّل جزئیات است، جزئیات به بندش می‌کشد و با عقاید تاریخی انسان‌ساخت عمرها را یکی پس از دیگری بیهوده تلف می‌کند. اذهان عقیده‌پرست سازنده‌ی دوزخ‌های زمینی‌اند، هر چند ابتدا در این دوزخ‌ها احساس آزادی و امنیت می‌کنند، لیکن دیری نخواهد گذشت که هر دو را از کف دهند. چرا که دیر یا زود زمان انقضا فرا می‌رسد و زیر گنبد آسمان همه چیز منقضی‌شدنی و گندیدنی‌ست و هر چیز باید بمیرد تا به شکل نو زاده شود.


امّا روح، ذرّه‌ی خدا، جانِ رقصانِ کلّی‌نورد است. هرگز ثانیه‌ای زمان طلایی حضور خویش را در این جهان به ساخت و پاخت عقاید و گرامیداشت آنها، ذهنی‌گرایی، فلسفه‌بافی و ایده‌سازی‌های پوچ به هدر نمی‌دهد، بلکه می‌داند که اینجا بر زمین خداست تا خود را بشناسد و خدا را بجوید، و آزادی خویش را در خدا به کف آورد. زین رو سالکِ طربناک در تمرین و آزمودن قوانین معنوی حیات است که او را به آزادی معنوی می‌رسانند و از بند عالم سایه‌ها رهایی می‌دهند. 


سالک رقصان، آزادی را می‌جوید، می‌سازد و برپا می‌دارد و منّت‌کش هیچ جنبده‌ای نیست تا چیزی را به او عطا کند، بلکه او خود عطابخش و بخشاینده و برکت‌دهنده‌ی مخلوقات است، و نه منّت‌کش خداست، بلکه شکردان و خادم و همکار هستیِ شگفت‌انگیز و هر بار تکرارنشدنی اوست. 


حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: René Aubry - La Grande Cascade
۰

دل آزاد و روان شاد و جهان داد

دل آزاد و روان شاد و جهان داد
همه ویرانگان امروز آباد
ز سیم عقل و بند نقل خیزید
که هر چه خیر و شر، بر باد! بر باد!

حلمی

دل آزاد و روان شاد و جهان داد | رباعیات حلمی

۰

عاقبت کوتاه شد قصّه؛ آتش

عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بی‌حاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است. 


تقدیر چه خوش‌تر از خِرَد تکان و چه خوش‌تر از نابودی مردم جهل؟ چه خوش‌تر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوش‌تر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیده‌ای و به تاراج برده‌ای و انتظارت خوشی‌ست؟ چه خوش‌تر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به زبان دراز شکوه. چه خوش‌تر، جز کوتاه شدن آن زبان دراز، خوراک سگان! 


گفتند ما مردم‌ایم. گفتم آری، مردم جهل. گفتند ما به درازای تاریخ‌ایم، گفتم آری، تاریخ ظلمت. و تاریخ تاریک بر آتش زدم و کوتاه کردم این قصّه را. 


عاقبت کوتاه شد قصّه
و آتش در خرمن ددان گرفت. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان