سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

پند معنوی

این زندگی‌ها به هدر نگذرند، به خشم، به زنده‌‌ باد این و مرده باد آن. این زندگی‌ها به سیاهی نگذرند، در خیابانها عقیم نمانند و در مساجد و کلیساها و کنیسه‎ها به تباهی نفرسایند. این زندگی‌ها به حجاب و خواب و سراب قامتِ تازنده نسپارند.


برهنگی و کوتاهی خوش است، آنگاه که بلندی و غرور می‌پسندند.
درد و جفا خوش است، آنگاه که نعمت و وفا خوش می‌دارند. 


"از پیرامونیان هر چه خوش می‌دارند، عکس‌اش خوش می‌دار.
هر چه پیرامونیان می کنند عکس‌اش می‌کن."
گفتی پند معنوی و این‌ات پند.


حلمی | کتاب آزادی
پند معنوی | کتاب آزادی | حلمی
۰

این شب بی‌قرار بین..

این شب بی‌قرار بین، یک به قد هزار بین
از ره استتار رو، روح به اقتدار بین


این متوهّمان زار خواب گذار و راه زن
حشمت نور و صوت را نیک به انتشار بین


ملک خرابه‌زار چیست؟ بتکده و مزار چیست؟
غیبت بی‌بهار چیست؟ بر شو حضور یار بین


کودک اعتقاد را ترجمه‌ی بهار کن
معرکه‌ی جهاد را در دل بی‌گدار بین


امّت آخ و آه را تا به ابد وداع کن 
خلقت پابه‌ماه را در قدم دیار بین


آن همه حرف دود شد، بود ددان نبود شد
منبر خواب‌مردگان سربه‌سری غبار بین


باز زمان شاه شد، ظلمت گِل پگاه شد
دیو برفت و ماه شد، غایت انتظار بین


آن سوی شب نگاه کن، هر که بشد به راه کن
خواب جلال و جاه را خاصه به انفجار بین


حلمی از این دیار رو، یار شدی و یار رو
گمشدگان راه را در دم خود به کار بین

این شب بی‌قرار بین، یک به قد هزار بین | غزلیات حلمی

۰

جان نمی‌خواند جز این آواز روح

جان نمی‌خواند جز این آواز روح
در فلک پر می‌کشد با ناز روح
 
دل نمی‌گیرد سراغ خانه را
گر نباشد راه جز پرواز روح
 
خشت بر خشتی نهد بی دستمزد
سر بَرِ جانان زند همراز روح
 
خویشتن از خویش و تن خالی کند
تا تهی گردد نهان از آز روح
 
پرّ و بال از راز جان آراسته
بال خود بگشوده چونان باز روح
 
تا کز آهنگ فلک غوغا کند
سرخوش از آن لحظه‌ی آغاز روح
  
حلمی از این خلق دون آهی و بس
در طرب باز آ به رقص و ساز روح

جان نمی‌خواند جز این آواز روح | غزلیات حلمی

موسیقی: Tchaikovsky - Hymn of the Cherubim

۰

سر از قلّه‌ها برآورده..

سر از قلّه‌ها برآورده، به انکار خویش. از خویش مبرّاشده، سر از قلّه‌ها برآورده، به پذیرفتن جهان، چنانکه هست، چنانکه می‌بایست باشد، چنانکه بود، چنانکه خواهد بود. سر از قلّه‌ها برآورده، روح تابناک از خود گذشته، و از زمان هیچ چیز نمی‌داند.

آزادی چون اسبان چموش در رگان می‌دود. آزادی می‌دود و مرزها می‌گشاید. آزادی سرزمین‌های دیرینه فرو می‌پاشد و مردمان کهنه می‌بلعد و سرزمین‌های نو فرا می‌سازد و مردمان نو می‌زاید، قفل‌ها می‌شکند، دیوارها فرو می‌ریزد، و آنگاه بر فراز ستونها و طاقهای جهان قدیم، جهانی نو از خویش برمی‌سازد، و تا ابد چنین قصّه ناتمام است.

حلمی | کتاب آزادی
سر از قلّه‌ها برآورده.. | کتاب آزادی | حلمی
۰

گویند بهار عشق خون است

گویند بهار عشق خون است
این قصّه ز ابتدا جنون است
آن ره که بدایتش چنان است
پندار نهایتش چه‌گون است!

حلمی

گویند بهار عشق خون است | رباعیات حلمی

۰

پیام زندگی

زندگی برای آنها که می‌خواهند دیگران را تغییر دهند و شکل خود کنند چه پیامی دارد؟ هیچ؛ صبر می‌کند، نگاه می‌کند و آنگاه که ایشان شکل دیگران شدند به ملاحت می‌خندد.


و آنگاه آدمی خواهد آموخت که چگونه شکل زندگی شود. 


حلمی | کتاب آزادی
پیام زندگی | کتاب آزادی | حلمی
۰

کیفیت خورشید

«به من هیچ مربوط نیست که هیچ کس را روشن کنم.»


این سخن حق را به قلب خویش می‌دوزم و به خواب و از دنیا می‌روم، و با چنین حقیقت تابناکی از خواب و از  دنیا برمی‌خیزم.


روشنی، کیفیت خورشید است
چنانکه آزادی، کیفیت روح.


حلمی | کتاب آزادی
کیفیت خورشید | کتاب آزادی | حلمی
۰

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌دانم

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌دانم
ز جای غم مپرس از من که این وادی نمی‌دانم
شعف از درد می‌خیزد، چو زن بر مرد می‌خیزد
ز جانم گرد می‌خیزد، جز از شادی نمی‌دانم

حلمی

به فریادی خمش گویم جز آزادی نمی‌خواهم | رباعیات حلمی

موسیقی: Rajna - Glorian 

۰

کار استوار آزادی

کسانی به سویم می‌فرستند، - به هزار حیله و ترفند- ؛ که تو کیستی و چه می‌کنی؟ کسانی به سویشان می‌فرستم، - به هزار حیله و ترفند- ؛ که شما کیستید و چه می‌کنید؟ چشم در برابر چشم، و آیینه‌ای در برابر.


و البتّه که می‌دانم کیستید و چه می‌کنید. چشمی جهان‌بین دارم، چشمی که می‌بیند پیش از آنکه گشوده شود، و می‌خواند هر خط کج نیرنگ، حتّی پیش از آنکه نوشته شود. 


شانه‎های آسمان نحیف است، این بارها نتواند کشد،
این بارها بر شانه‌های فروتن ما مجنونان خدا نهادند.


و من پیش‌تر به سویتان فرستاده بودم،
پیش از آنکه شما به سویم فرستید. 


قسم به عمق تابناک شب،
قسم به جان از بند رسته،
قسم به خداوندگار عزّوجل،
که ما مستان جز کار تو نکرده و نخواهیم کرد؛
کار استوار آزادی. 


حلمی | کتاب آزادی

کار استوار عشق | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Jocelyn Pook - Take off your Veil 

۰

باز سپیده می‌زند، وقت شباب می‌شود

باز سپیده می‌زند، وقت شباب می‌شود
خواهش قلب خسته را روح جواب می‌شود


باز صدای عاشقان می‌رسد از ستارگان
زان سوی قلّه‌ی نهان دل به رکاب می‌شود


گمشدگان راه دور! فرد شوید در عبور!
جمعیت هزارگان داس و خشاب می‌شود


باز دل خدایگان بهر شمای می‌تپد
انجمن تَکان شب کشف حجاب می‌شود


باز شه برهنگان جامه ز خواب می‌کند
عابد اهرمن‌زده خانه‌خراب می‌شود


شرق که کودنان بر آن خیمه‌ی جهل بر زدند
از نفس فرشتگان راه صواب می‌شود


شب شد و در میانه‌ها، شپ‌پر آستانه‌ها
حلمی عاشقانه‌ها وقف شراب می‌شود

باز سپیده می‌زند، وقت شباب می‌شود | غزلیات حلمی


۰

سخن نو گفتمت، این نو نثارت

چه‌سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟
به راه دل چه پوچی شد هزارت


خوشی با درد و خونی با دل خوش
میان دشمنان پرشمارت


برو ای دل مباش این‌سان پریشان
به سر آید شبان انتظارت


حریفی طعنه‌ای زد پشت سر دوش
شنیدم، حال پند آشکارت:  


مزن صوفی دم از عشق و خمش باش
که بوی نم دهد حرف قصارت


جهان نو گشت و حق نو گشت و حقدار
و لیکن تو خوشی با خشکبارت


ز بس قاطی زدی هر کهنه و نو
که قاطی شد نوار هشت و چارت


چو نو آمد دگر هر کهنه نسخ است
سخن نو گفتمت، این نو نثارت


زبان از صحبت حق آتشین است
تو با سردان خوشی، این نیست کارت


خمش حلمی دگر وقت سفر شد
برو سوی نگار برکنارت  

چه‌سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟ | غزلیات حلمی

۰

من این‌ها را نمی خواهم..

من این‌ها را نمی خواهم، زمین‌ها را نمی‌خواهم
زمان‌ها را و دین‌ها را، کمین‌ها را نمی‌خواهم 


من از این خطّه بگذشتم، ز ما و من رها گشتم
رهای قریه و دشتم، غمین‌ها را نمی‌خواهم


ز زیبایی و رعنایی دلم تنگ آمد و دیگر
فریبا را و رعنا را،‌ متین‌ها را نمی‌خواهم


ز چرخ فصل بگسستم، فرا جستم چو بنشستم
خلاص خویش بربستم، قرین‌ها را نمی‌خواهم


به گوشم زنگ بالا زد که بر شو وقت پرواز است
مرا چون رقص نرمین است خشین‌ها را نمی‌خواهم


مبارک باد این پیر عجوزین را نخواهم گفت
که جانم رسته‌ی جام است و این‌ها را نمی‌خواهم


سرت خوش باد و جانت شار، ولیکن سوی من زنهار
وجین کردم تمام خویش و سین‌ها را نمی‌خواهم


برو از جان من وا شو که وصل دور می‌جویم
میا سویم به نظم و ناز که چین‌ها را نمی‌خواهم


بیا امشب شه‌ام با من، به حلمی کوب دل می‌زن
که این بزم دروغین حزین‌ها را نمی‌خواهم

من این‌ها را نمی خواهم.. | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان