سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

به تلنگرهای سخت..

به تلنگرهای سخت جان می‌خیزانی ای عشق. تو بگو مگر ما خیزرانیم؟ حرفهای تلخ در دهان ما می‌گذاری و حرفهای شیرین. حرفهای شیرین، شیرینی‌های جان دیگران بیفزاید، و حرفهای تلخ جان ما به آتش کشد و ما را در آتش تو بسوزاند و پرّ و بال دهد.

 
تلخی می‌کنی ای عشق با ما، و شیرینی با دیگران. ما؛ ناچیزان زمین، بزرگان خدا؛ بزرگان کوچک تو. بهر آزاد ساختن جانهای لطیف از چنگالهای پلشت، ما را به خاک و خون می‌کشی و ضربات خویش چه بزرگوارانه عطا می‌کنی! رنج‌های عالمیان لقمه می‌کنی و یکی‌یکی دهان ما می‌گذاری. خواب از چشمهامان می‌زدایی تا کار تو کنیم. 


چو ماه لب به خنده می‌گشاید:
خوشی ای دوست با بازی‌هایی که عشق با تو می‌کند؟
: خوشم ای ماه، ای نازنین! به خنده‌های تو ماه خوشم.


حلمی | کتاب آزادی
به تلنگرهای سخت | کتاب آزادی | حلمی
۰

این رنج مرا چگونه هشیار کند

این رنج مرا چگونه هشیار کند
ناکار کند تا به سر کار کند


آزاد شو ای روح که در ساحت عشق
هر بند که جویی همه را پار کند


در بند تو آزاده‌ی افلاک منم
آزاد شود هر آن که‌ات یار کند


در محفل عشق خواب آرام مجو
بگزید تو را به راه بیدار کند


ای مردم روح کار آگاه کنید
گر خوار کند اگر که آزار کند


گر ترش کند روی و اگر تلخ شود
طعنت زند و دو ناسزا بار کند


زین روست که ترک خویش بیراه کنی
زین روست که بیچارگی‌ات چار کند


حلمی دل شب به کوب ناگاه پرید
دلدار چنین به کار وادار کند

این رنج مرا چگونه هشیار کند | غزلیات حلمی

موسیقی: Madredeus - O Pastor

۰

و خداوند فرمود..

جنگجویان به نام عیسای مسیح شمشیر کشیدند، و جنگجویان به نام محمدِ الله. و شرق و غرب بر سر هم فرو آمدند. و خداوند فرمود: شمشیرها غلاف کنید، خشم باطل است. شمشیرها را شنیدند، باطل را نه. و خداوند فرمود: رقص و سرمستی حلال است. رقص و سرمستی را شنیدند، حلال را شنیدند، و چون شمشیر در ضمیر بود،‌ و باطل، پنداشتند رقص شمشیر و سرمستی از خون حلال است. و خداوند فرمود: همسایه، همسایه را دوست بدارد. همسایه را شنیدند، و چون شمشیر در ضمیر بود، و چون خشم در باطن، بر همسایه خشم ورزیدند و شمشیر کشیدند، کشتند، غارت کردند و در آب ریختند.


و خداوند فرمود: عشق بورزید و پیوندهای محبّت برقرار سازید و زنا نکنید. خشم در ضمیر بود، خشم ورزیدند. شمشیرها کشیدند،‌ پیوندها گسستند، و زنا گستردند و به جای عشق، صیغه‌های شرک و کبر و شهوت خواندند. 


جنگجویان اهریمن،‌ جنگ نمی‌دانستند؛ جنگ مقدّس بر نفس پلید. و آنگاه خداوند بر جنگجویان حقیقی خویش فرمود: و حال شما شمشیر حلم از غلاف مدارا بیرون کشید و به شکیبایی و شفقّت بی‌حد سره از ناسره بیرون کشید و جانهای عاشق به نزد من بازگردانید. و جنگجویان حقیقت شمشیرهای عشق از غلاف شکیبایی بیرون کشیدند. 


و خداوند بر جان عاشق خنده‌ای زد: نبردی نو آغازیده است. و جان عاشق روانه‌ی نبرد عظیم، خنده‌زنان و شاکر چنین پاسخ گفت: نبردی به نام تو، برای آزادی! و سپس توفنده و پیچان و سوت‌کشان از مارپیچ گردان هستی نامنتها به پایین فرو غلتید و بر زمین سخت و بی‌مدارا به لبخنده چشم گشود. 


حلمی |‌ کتاب آزادی

نبردی نو آغازیده است | کتاب آزادی | حلمی

۰

ناگاه محبوبی

عجیب است. هنوز روح‌های ساده بر زمین‌اند، لیکن پنهان‌. هنوز ساز می‌زنند، نقش می‌کشند و آواز و رقص و آزادی می‌دانند. شادی می‌دانند این ارواح باستان، این در میانگان.  

عجیب نیست، حقیقت است. هرچند حقیقت بس عجیب است، و این عُجب بس شیرین است در میان تلخی‌های بی‌شمار حقیقت.

در خلاء نشسته‌ام؛ چشم‌بسته، چشم‌باز، بی هیچ حس، نه امید و نه آرزو، نه گذشته و نه آینده، و نه حال. ناگاه شوری می‌زاید. ناگاه نوری. ناگاه محبوبی از ناکجا سر می‌زند.

عمیق‌ترین و خالص‌ترینِ احساسات به سحر فرا می‌رسد. من تمام رنج شب را تا بدین دقیقه طی می‌کنم، چون مسافری تشنه که در کویر آب می‌جوید. چون حبس‌ابد‌کشیده‌ای که آزادی می‌خواهد. ما حبس‌ابد‌کشیدگان، ما ارواح در تبعید، آب می‌جوییم و آزادی می‌خواهیم. اینک آزادی آن ماست. 

حلمی | کتاب آزادی
ناگاه محبوبی | کتاب آزادی | حلمی
۰

بشنوید ای دوستان این قصّه‌ی کوتاه را

بشنوید ای دوستان این قصّه‌ی کوتاه را
آتشی تا برکشم این دولت بیگاه را


صحبت حق در نیابد خلقت افسون‌شده
زین سبب در پرده باید کرد روی ماه را


عشق را با مردم محزون نباید گفت فاش
چون که غارت می‌برد گنجینه‌های شاه را


گرچه هرگز رازها از سینه‌ها بیرون نشد
با همان روی سخن رفتند هر بیراه را


چشمه‌ی زمزم نجوشد جز به رنج رهرویی
آب شیطانی ولی سر می زند هر چاه را


خلقت این کهکشان جز عنصر تاریک نیست
کودک غافل ولی پوید ره دلخواه را


حلمی از خون دل آن سوی فلک بیدار شد
رنج‌ها آغوش کن گر طالبی الله را

بشنوید ای دوستان این قصّه‌ی کوتاه را | غزلیات حلمی

موسیقی: Ali Qazi - Supplication

۰

به نام عشق، نام کوچک آزادی

سر نادرشاه را سپیده‌دم زدم، و سر آغامحمّدخان را، و سر خشایارشاه را، و سر پلشت بی‌چیز شاه‌اسماعیل را، و سر ابراهیم‌پاشا را و سر سلطان‌عبدالحمید دوّم را، و سر هر ناکس دیروز و امروز را.


این سو را زدم
و آن سو را زدم
و هر دو سوی پلشت شرق و غرب را.


درست سر سپیده‌دم،
به طلوع نخستین تیغه‌ی خورشید، 
سر هر پلشت را
به نام آزادی زدم.


تا جان در میانه جا گیرد
و با میانه خو گیرد
سر هر خفته‌ی ماردوش را
دم هر سحر زده‌ام و خواهم زد؛
به نام عشق،
نام کوچک آزادی.


حلمی |‌ کتاب آزادی 

به نام عشق، نام کوچک آزادی | کتاب آزادی | حلمی

۰

باز رسیدیم به کوی دوام

باز رسیدیم به کوی دوام
مشغله شد مشغله‌ی عشق و جام


باز رهاییم ز دنیای پست
در ره عشق‌ایم به نوش و خرام


مقدم بی‌سایگی و خاصی است
پاک ز خسّ و خش و خاک عوام


خانه‌ی آزادی و بی‌مردمی‌ست
این وسط شعله‌کش مستدام


گوشه‌ی چشم تو رسیدیم باز
فارغِ از هر طلب وصل و نام


باز سزاوار خداییم ما
در ره رقصان طرب‌خیز شام


حلمی از این لحظه بهی لحظه نیست
لحظه‌ی مستی و خروش و قیام


لحظه‌ی مستی تو تعلّل مکن 
نام خدا عشق بگوید سلام

باز رسیدیم به کوی دوام | غزلیات حلمی

موسیقی: نیکلاس پاشبرگ - سفر بین دنیاها

۰

از تو زیباترانه‌ی آزادی

از تو زیبا ترانه‌ها ناتمام است. این کتاب به نام توست و از قطرات خون فروریخته از گردن جان توست، و تو امروز این کتاب را می‌خوانی؛ کتاب آزادی، کتابی که تویی.


از تو زیبا تازه ترانه‌ها آغازیده‌اند.


نه چنین چیزها هرگز تاب نداشته‌ام؛ همسایگانم در آب اندازند، و زیباترینِ فرزندانم گردن زنند. گرچه به تماشا نشسته‌ام، تا رنج کاسه پر کند، و فرداش روح به نبرد مقدّر خویش برخیزد. باری در هنگام تماشا، دیده‌ام، تاب داشته‌ام و نداشته‌ام؛ معمّای خدا! 


کلمات را بنگر، زیبای من! کلمات، آزادی‌اند. باری از کلمات باید فراتر نشست تا آن آزادی دریابید. کلمات، سلوک روح در بی‌نهایت‌اند. باری از این نهایت تن باید بالاتر نشست تا بی‌نهایت دید. 


حقیقت زیباست به جان تلخی‌کشیده، و حقیقت تلخ و دشوار است به جان نازدیده. تو ناز ندیدی، تو تلخ کشیدی، و تو زیبایی می‌دانی و حقیقت، ای جان زیبا، و تو امروز این کتاب می‌خوانی؛ کتاب آزادی، کتابی که تویی.


از تو زیبا ترانه‌ها تا ابد ناتمام است.
از تو ناتمام تا ابد می‌سرایم؛
از تو زیباترانه‌ی آزادی.


حلمی | کتاب آزادی

از تو زیباترانه‌ی آزادی | کتاب آزادی | حلمی
موسیقی: Irfan - Return to Outremer 

۰

و آنها کشتند یکی از زیبایانم را..

و آنها کشتند یکی از زیبایانم را.


آنها؛ 
سنّت،
عداوت،
ناراستی.


آنها همه حال،
همه صدهزار،
در برابر من‌اند؛
یکِ به از صدهزار.


نبردی نو آغازیده است.


حلمی | کتاب آزادی
و آنها کشتند یکی از زیبایانم را.. | کتاب آزادی | حلمی

۰

برو ای روح به خانه‌های شاد..

برو ای روح به خانه‌های شاد! برو ای روح به آبادی‌های آزاد! برو آنجا که هنر می‌دانند، رقص می‌فهمند و آزادی. برو آنجا که عشق از شش سو سرازیر است و خاصان چو تو می‌رقصند و آوازها از تو زیبا برمی‌آرند. برو ای روح به خانه‌های آباد! این تیغ عشق بود که گردنت برید. 


غیرت عوعو کرد، فرداش سپیده‌دم گردن زدم. عصب برآمد و جوشید، غضب لنگید و خروشید، فرداش سپیده‌دم گردن زدم. شب بود و ظلمات تا انتهاش می‌گسترید. شب بود، شبی تلخ، تب‌کرده از سقوط، لرزیده از فروپاشی. آری، تو شب فرو می‌پاشی! 


شب توفیده نالید،
 روسیَه زارید،
 تا بلکه نجاتی. 
فرداش سپیده‎دم گردن زدم.


حلمی | کتاب آزادی

برو ای روح به خانه‌های شاد.. | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Irfan - Ispariz

۰

سرشکن فروتنی،‌ قلّه‌ی راه بی‌منی

سرشکن فروتنی،‌ قلّه‌ی راه بی‌منی
کوچکم و تو کُه‌تنی، ظلمتم و تو روشنی
رمز شبانه گفته‌ای، پیر و جوانه گفته‌ای
روح‌فشانه گفته‌ای ای شه راه بهمنی

حلمی

سرشکن فروتنی، قلّه‌ی راه بی‌منی | رباعیات حلمی

۰

تو چراغی، نورها از جان توست

تو چراغی، نورها از جان توست
شب به آغوشت دمی مهمان توست


بنده خاموشی به جان بگزیده‌ام
تو به حرفی، این سخن از آن توست


حال من از حال آتش بدتر است
جنگ‌ من در صلح بی‌پایان توست

 
دور تو رقصان ملائک می‌پرند
رقص خود از شور تو رقصان توست


چار شمشیر فلک از چار سو
در هم از یک رزم در دامان توست


این شب تلخ پر از شیرین تویی
چشم تر خوشخند از باران توست


حلمی و رنج و سلاطین عدم
این سه تا یک مشت از پنهان توست

تو چراغی، نورها از جان توست | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان