سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عاشقا ظلمت به ما بسیار شد

عاشقا ظلمت به ما بسیار شد
حال ما بد بود و لیکن زار شد


: تا کجا این دوست دشمن داشتن؟
: تا بدانجا که گریبان پار شد!


: تا به کی این خسته با پا کوفتن؟
: تا بدان روزی که این پا یار شد!


ما به خون زاییده این گلنار بین
از کجا دل دست این دلدار شد!


سر ببین این سینه آتشبار کرد
سینه بین برپاگر صد دار شد


آتشی بر کشته ام افکند عشق
تا نداند کس چه سانم کار شد


از درون کوره چون زایید روح
حلمی از خواب عدم بیدار شد

عاشقا ظلمت به ما بسیار شد | غزلیات حلمی

موسیقی: Arvo Pärt - Trisagion

۰

آنچه ببینی میان جنبش فرخندگی ست

دوبیتی ۹۶۷.


آنچه ببینی میان جنبش فرخندگی ست
مذهب آزادگی، راست خود زندگی ست
ملک شعف آمدی، رخت عزا دور ریز
وقف شو در کار ما کاین ره بخشندگی ست


حلمی
خواندن دوبیتی های حلمی در کتابخانۀ دلبرگ. اینجا.

آنچه ببینی میان جنبش فرخندگی ست | حلمی

۰

این همه آتش، سلام لطف توست

غزل ۴۵۵.

قهر تو در پرده جام لطف توست
این همه آتش، سلام لطف توست

قهر تو بر ناکسان زیباست، هان
این چنین قهر از نظام لطف توست

عشق را هم موکبی بالاترست
هر که را در انتقام لطف توست

هر که را چون می زنی با تیر خویش
دیده ام من از نیام لطف توست

درک قهر عشق بس ناممکن است
هر که را در بار عام لطف توست

سالک خون دیده داند عشق چیست
زخم را داند دوام لطف توست

سوز را جانی بداند چیستی 
کان سوی این هفت بام لطف توست 

دوش بر دوشم کُهی افکند یار
گفت حلمی این طعام لطف توست

منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.

قهر تو در پرده جام لطف توست | غزلیات حلمی

۰

همه از روح گریزند و تو در روح بخیزی

همه از روح گریزند و تو در روح بخیزی
همه در بند چرایند و تو بی چون بستیزی
سخن روح چنین است و دم روح همین است
که همه بنده ی خاکند و تو از خاک گریزی
حلمی

همه از روح گریزند و تو در روح بخیزی | اشعار حلمی

بشنوید: "مُنسالواتُو" از عرفان
۰

ای دل افلاک پیما! سوز خوش!

ای دل افلاک پیما! سوز خوش!
قصّه های ناب دل افروز خوش!
شعله های جان ما بر آدمی
تا ابد،‌ هر لحظه و هر روز خوش!
حلمی

ای دل افلاک پیما! سوز خوش! | حلمی

۰

چه گویم من، سخن از شاه خیزد

سخن از ساحت آن ماه خیزد
چه گویم من، سخن از شاه خیزد
چنان بشنو که گویی دوست گوید
چنان می رو که گویی راه خیزد
حلمی

سخن از ساحت آن ماه خیزد | حلمی

۰

من از غم تو نگاهبانی کردم

من از غم تو نگاهبانی کردم
در عشق تو رقص جاودانی کردم
آن عقل که سربار دل تنها بود
در هجر تو رسوای جهانی کردم
حلمی

من از غم تو نگاهبانی کردم | حلمی

۰

که گوید عاشقی بی آب و نان است

که گوید عاشقی بی آب و نان است
که گوید جان ما بی خانمان است
به هر دستی که در رویا بر آریم
کلید مشکل کار جهان است
حلمی

که گوید عاشقی بی آب و نان است | رباعیات حلمی

۰

چه سرد از آتشی؟ ای جان بسوزی

چه سرد از آتشی؟ ای جان بسوزی
گهی پیدا و گه پنهان بسوزی
ورای دانش و دین اوج گیری
رها از کفر و از ایمان بسوزی
حلمی

۰

بیدار که روز دیگری تابیده ست

بیدار که روز دیگری تابیده ست
شهزاده ی عشق خواب دیگر دیده ست
زان سوی فلک که مردمانش سازند
موسیقی رب العالمین باریده ست
حلمی

۰

سوی تو که در خوابی در روح به پروازم

سوی تو که در خوابی در روح به پروازم 
تو در همه زنجیری، من بر همه می تازم 
سوی تو بگیرم هان تا عشق به جا آری
تا سر تو برافرازی من نیز سر اندازم
حلمی

۰

گفت منم حضرت قالب شکن

گفت منم حضرت قالب شکن
میکده ی روح بیا جان من
این سخن تازه ی من گوش کن
آن سخن کهنه نباشد سخن
حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان