سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق و کار فراوان

تنها می‌توان به عشق و کار فراوان غبطه خورد. تنها می‌توان به عرق‌های روح در برآوردن خیال به قامت جسم غبطه خورد. تنها به رنج می‌توان غبطه خورد که گنج فرا سازد، نه که گنج یابد، بلکه با چرخش دستان و عرق جان، گنج‌ها را لحظه به لحظه، دم به دم، ذرّه به ذرّه، بیافریند. 


تنها به حرکت می‌باید غبطه خورد، و به کار شد، که حرکت برکت‌ها بیافریند و از زهدان خود بزاید و بر زمین خشک ریزد. 


از جماعت‌ها باید برید و شعایر و آیین‌ها به خاک سرد نهاد، و فرادا به دنج‌های کار و رنج و عرق باید فروغلتید. این چنین فرصت‌ها باید غنیمت شمرد. باید سر به درون کشید، گنج‌ها دریافت، رنج‌ها کشید، و به جهان عرضه کرد. 


ایستاده بر کرانه‌ی جهان نو،
تنها می‌توان بر عشق و کار فراوان آویخت. 


حلمی |‌ هنر و معنویت
عشق و کار فراوان | هنر و معنویت | حلمی
۰

شبی در کهکشانی در کف دست

برآوردم جهانی در کف دست
ز تاب ریسمانی در کف دست
مرا این گونه فرمود آن شه مست
شبی در کهکشانی در کف دست

حلمی

برآوردم جهانی در کف دست | رباعیات حلمی

۰

شما خالقان، یاران خدا

جهان در برابر دیدگان تغییر می‌کند. این پرده‌ی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن می‌رانم. 


هر که در دیروز بماند، امروز منقرض است. هر که در امروز بماند، فردا منقرض است. من از فردای دیگر خود با فردای دیگر تو سخن خواهم راند.


نادانی دیروز گفت عشق زنده نمی‌داردت
دیروز گذشت، نادان مرد 
و عشق زنده است
و من که در عشق زنده‌ام.


عاقلی گفت هنر چیست و معنویت کجاست؟ هنر را با معنویت چه نسبت است؟ عاقل را که با زندگیش نسبت نیست چنین پرسش‌ها رواست. لیکن این پرسش پاسخ دهم تا پیش از آنکه بگوید عشق زنده نمی‌داردت، نفسی زنده به سینه کشد. 


عابدان سجده‌ها کردند، و زاهدان چشم‌ها بستند و گوش‌ها به گوشه‌ها مالیدند، این ترسیدگان از زندگی، و خلقیان دم خلقی زدند و چون توده‌های جهل، بر توده‌های جهل افزوده شدند و چون ابرهای شن بر فراز تپّه‌های زمان فرو پاشیدند و به زمان دیگری موکول شدند. 


امّا عاشقان، انگشت‌شماران دل و دلشدگان بی‌زمان، روح را جوییدند و چون روح را جوییدند، سرانگشتان خالق را جوییدند؛ در شب تاریک دستهای عجز به خاک معجزت فرو بردند، و چون سحر دستهای رخشان برآوردند خداوند بانگ برآورد: اینک شما هنرمندان، شما خالقان، شما برآورندگان دم زندگی از چرخ مرگ! اینک شما همکاران و یاران من!


حلمی | هنر و معنویت

شما خالقان، یاران خدا، هنرمندان | هنر و معنویت | حلمی

۰

نسق کشیدن؛ یک از دو

حقیقت سخت است، بیانش سخت‌تر. بیان حقیقت، عمل به حقیقت است.

کتمان آسان است، دروغ آسان است، لاف آسان است و حرف آسان است. حرف را تا به عمل آوردن سخت است. کوه بر کاغذ نقش است، کوه بر زمین حقیقت است. این حقیقت سخت است.

سر در برف فرو می‌کنید و نمی‌بینید. گوشها پنبه می‌کنید و نمی‌شنوید. لیکن سخن می‌رانید چون دیوانگان ملول. قطع از خویش و قطع از عالم. پس فرو ریختن رواست. 

گفت کجاست و به چه کار آید؟ حرف چیست و حرف کجاست؟ باد هواست. علم چیست و فکر چیست و کلمه چه کند، چون بر صحنه تن‌نمایی کند و ریش و عبا بنماید. مفت و کذاست. 

من اینها نمی‌دانم. بر زمین چنین سران نمی‌دانم. حکمشان می‌رانم، پاداششان می‌دهم و شلّاقشان می‌زنم. چون عقل یکی نمی‌داند و دویی می‌پسندد. پس در یک دو می‌رانم و نسق یک از دو بر می‌کشم، چنانکه عرق ناب از کشمش ورمالیده.

حلمی | هنر و معنویت
حقیقت سخت است | هنر و معنویت | حلمی
۰

ناکسان آفتاب نمی‌دانند

ناکسان آفتاب نمی‌دانند
گوهر شراب نمی‌دانند


سر به چاه خود فرو کرده
قصّه‌ی ماهتاب نمی‌دانند


درب آسمان به خود بسته
جز زمین خواب نمی‌دانند


کاسه‌ی شکست می‌بندند
جز ره لعاب نمی‌دانند


کودکان فکر و اوهامند
ذکر بی‌حجاب نمی‌دانند


عیسی زمان نمی‌بینند
تشنگان راه آب نمی‌دانند


گفت حلمی به وقت دریابند
حالیا این صواب نمی‌دانند

ناکسان آفتاب نمی‌دانند | غزلیات حلمی

موسیقی: Giolì & Assia - Inside Your Head

۰

دل را سوختن مشغله است

ای دریغ از من که روزی اینان را تنگ در آغوش می‌فشردم، مگر که هنر آموزند و راه و رسم زندگی. ای دریغ از من و سخت افسوس و دو صد ناسزا بر من، که روزی ایشان را تنگ در آغوش فشردم، مگر که کودنانِ شر خیر آموزند و به روشنی برخیزند.


نه، نه، دریغ گفتن ناسپاسی‌ست و شکرانه ناگزاردن. لیکن افسوس و در آنِ دل‌ نه هیچ افسوس، که چنین که می‌باید رواست.


دل از خویش می‎سوزد.
 دل می‌باید که بسوزد،
چرا که دل را سوختن مشغله است.


حلمی | هنر و معنویت

دل را سوختن مشغله است | هنر و معنویت | حلمی

۰

از لامکان صفحه می‌خوانم

من از متن نمی‌گویم، از بطن می‌گویم. سخن از دل است، از گِل نیست. من دم دل می‌زنم، زین سبب است پیرامونم خلوت است. جلوه‌ی پایین کشته‌ام تا جلوه‌ی بالا گیرم. از روز رو گرفته‌ام تا در شب بدرخشم. تصویر نمی‌دانم، از نور قرن‌هاست جان برده‌ام. تنها صدا می‌دانم، تنها صدا می‌رانم. 


من شعر نمی‌دانم،
از لامکان صفحه می‌خوانم.


حلمی | هنر و معنویت

از لامکان صفحه می‌خوانم | هنر و معنویت | حلمی

۰

دشمن تو تویی و بس..

لشکر تن چو تاخت تیز تیغه‌ی روح تیز کن
دشمن تو تویی و بس، با منِ خود ستیز کن
این همه دیر و زود شد، هر چه قرار بود شد
هیزم تن چو دود شد چشم ببند و خیز کن

حلمی

لشکر تن چو تاخت تیز تیغه‌ی روح تیز کن | حلمی

۰

این آواز از درون است

توهّم عمیق تنزّه و جهل مرکّب عقل؛ آنگاه که من اینم و تغییر نخواهم کرد! هر که خود بر حق پنداشت دیری نپایید که دود شد و خاکسترش بر باد. پندار خفتگان و گفتار خفتگان و کردار خفتگان؛ جنازگان معاش پست و بقای هرزه. 


مرگ می‌بلعد و زندگی می‌زاید. انسان می‌ستاند و روح می‌بخشد. قدرت می‌چلاند و عشق می‌گسترد. ابلیس زوزه می‌کشد در گوشه‌های تار، شاید که آواز خداوند به گوش‌ها نرسد. ای نادانسته دانش طرب! ای ننوشیده باده‌ی جان! ای کر! این آواز از درون است.


حلمی | هنر و معنویت
این آواز از درون است | هنر و معنویت | حلمی
موسیقی:‌ Joachim Pastor - Gailo
۰

انحراف به راست

برای آنکس که در وسط است راه راست هم انحراف است.

حلمی

راه وسط | کتاب لامکان

۰

اینجا، برهوت

آموزگاری که مشتاق آموختن است، در برهوت چه بگوید؟ شاگردی که مشتاق آموختن است، در برهوت چه بیاموزد؟ لیکن آموزگار حق در برهوت سخن می گوید و شاگرد حق می شنود. من سخن نمی گویم، که برهوت خود سخن می گوید. لبان نمی جنبند و گوشها از بیرون نمی شنوند. آن سخنان پنهانی بشنو!


اینجا هیچ کس نیست. آدمی در شهر سایه هاست. همه در گفتگویند و هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید. همه با خبرند، امّا همه اخبار سایه هاست. خاموشی، وادی سخن است و آن که خاموش است می گوید و آن که خاموش است می شنود. دستها نمی جویند و گامها به هیچ سو نمی روند. آن راههای پنهانی ببین!


آن سخنان پنهانی بشنو، آن راههای پنهانی ببین و آن گامهای پنهانی بردار. راه در برابرت گسترده و کلمه به خاموشی در کنارت ایستاده. چون تو بروی، راه خواهد رفت، و چون تو بشنوی، کلمه سخن خواهد گفت. 


اینجا، برهوت؛ و سخن از سرچشمه می جوشد.


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان