جمعه ۱۲ ارديبهشت ۹۹
جهان در برابر دیدگان تغییر میکند. این پردهی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن میرانم.
هر که در دیروز بماند، امروز منقرض است. هر که در امروز بماند، فردا منقرض است. من از فردای دیگر خود با فردای دیگر تو سخن خواهم راند.
نادانی دیروز گفت عشق زنده نمیداردت
دیروز گذشت، نادان مرد
و عشق زنده است
و من که در عشق زندهام.
عاقلی گفت هنر چیست و معنویت کجاست؟ هنر را با معنویت چه نسبت است؟ عاقل را که با زندگیش نسبت نیست چنین پرسشها رواست. لیکن این پرسش پاسخ دهم تا پیش از آنکه بگوید عشق زنده نمیداردت، نفسی زنده به سینه کشد.
عابدان سجدهها کردند، و زاهدان چشمها بستند و گوشها به گوشهها مالیدند، این ترسیدگان از زندگی، و خلقیان دم خلقی زدند و چون تودههای جهل، بر تودههای جهل افزوده شدند و چون ابرهای شن بر فراز تپّههای زمان فرو پاشیدند و به زمان دیگری موکول شدند.
امّا عاشقان، انگشتشماران دل و دلشدگان بیزمان، روح را جوییدند و چون روح را جوییدند، سرانگشتان خالق را جوییدند؛ در شب تاریک دستهای عجز به خاک معجزت فرو بردند، و چون سحر دستهای رخشان برآوردند خداوند بانگ برآورد: اینک شما هنرمندان، شما خالقان، شما برآورندگان دم زندگی از چرخ مرگ! اینک شما همکاران و یاران من!
حلمی | هنر و معنویت