ماهیت خاموش عشق، کیفیت بیسخن ماه.
حلمی | کتاب آزادی
معشوق تو عاشقست دیگر
پیمانهی او شکست دیگر
عاشقْ وی و اینک از نگاهت
خون از دل او بجست دیگر
آن جور و جفا که مینمایید
از جلوهی او گسست دیگر
باید که چنان بسوزد از عشق
تا جان بدهد ز دست دیگر
بسیار بگرید از فراقت
نابود شود ز هست دیگر
خاموش شود ز روشنایی
روشن شود از الست دیگر
آنگه برهد ز عقل و اوهام
مجنون شود، از تو مست دیگر
حلمی بدرخش و روشنی بخش
معشوق تویی، خوشست دیگر
در میادین جنگ چنین آتش و هیاهو نیست چون این وقت که خداوند جان عاشق به خویش میخواند و قلم در دست چون زبانهای بیبدیل از آتش میگردد. رزمندگان چنین خون و آتش نمیآزمایند که عاشقِ تسلیم به حقیقت میپیماید.
جان عاشق در حماسه میزید. جبن نمیداند، عقل نمیخواند، هراس نمیشناسد، مرز نمیفهمد. جان عاشق روانه است، سکون نمیداند و سکنا نمیداند.
چه سانی خوابدیده؟ نزد یاری؟
و یا نزد رفیقان غباری؟
تو یا با این سری یا با دل یار
که یعنی یا نزاری یا به کاری
موسیقی: وَس - در باغ ارواح