سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

مجرای آفرینندگی

برای آنکس که نمی‌خواهد درد آزادی را بکشد چه می‌توان کرد؟ برای آنکس که می‌خواهد متعلّقات هزاران‌ساله‌اش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزه‌ی صلح و کمال کند و خنده‌ی دروغین زند - چرا که خنده‌ی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابه‌ها سر فرو برده و خویش را تهی نتواند و لاف تهی بودن زند، چه می‌توان کرد؟ 


برای او که آزادی می‌خواهد، و بهایش را نمی‌خواهد بپردازد هیچ نمی‌توان کرد. برای او که معذور است حقیقت معذور است، چرا که او با عذرها مرده است و حقیقت بی عذرها زنده. 


آنکس را که جسارت از خود گذشتن است و همه‌ی خویش را به طَبَق تسلیم بردن - این بخشش حقیقی، بزرگترین بخشش - زندگی هزارباره می‌بخشد، خرد می‌بخشد، عشق می‌بخشد و بالاتر از همه خلّاقیت. چرا که خلّاقیت خود زندگی‌ست، و خلّاقیت خداگونگی ست. آنکس که خداگونه است ذرّه‌ی جنبان خلّاق هستی است و هر روز چیزی نو از او به عالم عرضه می‌شود. او عرصه‌ی پدیدآوردندگی ست، او محلّ عبور آفرینش است. 


خوش او را که کار خوشان را، خلّاقان را مجراست، امّا خوش‌تر او را که خود صحنه‌ی خلقت است و مجرای آفرینندگی‌. 


حلمی | کتاب لامکان

مجرای آفرینندگی |‌ کتاب لامکان |‌ حلمی
موسیقی: Bach - Cello Suite No. 2 in D minor

۰

جنگ حقیقت

آنگاه که جنگ حقیقت 
با دشمنان خویش آغاز می‌شود
تیغ‌ها چون گلزارها از جان عاشقان برمی‌خیزند.
سر جنگ است  و سر زندگی‌ست.

حلمی | کتاب لامکان

جنگ حقیقت | کتاب لامکان | حلمی


۰

محتاج حقیقت

محتاج حقیقت، محتاج زیستن است.

حلمی
۰

گفتم حقیقت؟ گفت تو

گفتم حقیقت؟ گفت تو
ای ذرّه‌ی بنهفت تو
گفتم تو پس؟ گفتا توام
تو گفتی و بشنفت تو

حلمی

گفتم حقیقت؟ گفت تو | دوبیتی های حلمی

۰

به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی

به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی
روم آن چنان که هرگز نرسم به هیچ جایی
به کجا رسم درون عرصات بی‌نهایت
الفی که قامت اوست نرسد به هیچ یایی

حلمی

به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی | رباعیات حلمی

۰

من اینها را نمی خواهم

با درک فقدان، جستجو آغاز می شود. با دانستن جهل، حرکت در آگاهی آغاز می شود. آن کس که می گوید من دارم، من هستم، من بلند، من بالا! او مرده است و نمی داند که مرده است. آن کس که می گوید من هیچ ام - به تواضع، نه به ادّعا و تفاخر - طلبش اوج می گیرد و حرکتش آغاز می شود. ابتدا باید از مرگ خویش آگاه شد.


روح در نقطه ی آغاز سلوک معنوی بر لبه ی درّه ی تنهایی رسیده است. می گوید: من دیگر اینها را نمی خواهم، آداب و آیین های بشری را نمی خواهم، این شب و این روز را نمی خواهم، این روابط پوچ و این حلقه های تکرار اصم را نمی خواهم، این عید و عزا و میلاد و وفات و این گردش پست در چرخ اوهام را نمی خواهم. آن گاه چشم می بندد و خود را در آغوش خداوند رها می کند.


بشنو موسیقی های اصل و ببین انوار حقیقی را! این ها که با آنها خوشی همه هیچ اند. به دنبال نواهای راستین باش که تو را از تو برهاند. واضح باش، شفاف سخن بگو، ابتدا برای خود و با خود، و سپس با دیگران و برای دیگران. خودِ خودت را بنما. گم شده ای، در جستجوی خویش صادق باش. گزافه مگو، گنگی مکن. چون شایسته ی کلمات حقیقت شده ای، قدردان باش و با جانِ تسلیم بپذیر، و آنگاه آماده باش تا حقیقت تو را به کار گیرد.


حلمی‌ | کتاب لامکان

کتاب لامکان را می توانید در اینجا بخوانید.

موسیقی:‌ Johannes Brahms - Hungarian Dances No. 5 & 6

۰

حقیقت‌پیشه شو، این راه پیما

حقیقت‌پیشه شو، این راه پیما
خروش کشتی ناگاه پیما 
به وصل بندر و لنگر میندیش
به وصل دورها تا ماه پیما

حلمی

حقیقت‌پیشه شو، این راه پیما | اشعار حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان