سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آتش پارسی

آتش پارسی | کتاب اخگران | حلمی

آنگاه که مسکینان و مسلمین دنیا خفته‌اند و قَدَرقدرتان آزادی از آتشدان روح به میدان خاسته‌اند، در بالاترین مداری که در آن هیچ کس خفته نیست و هیچ کس در تمنّای ریسمان و بند، حریصان در دوزخ درون در حال سوختن و بی‌آوازان در رویای قتل نور و موسیقی، ققنوس به آهستگی در زیر خاکستران خویش پر و بال می‌جنباند، به آرایشی نو در تناسخ هزاره.


رأس ساعت صفر؛
آتش پارسی. 


حلمی | کتاب اخگران

۰

ماهِ شایسته

هنوز
ماهِ شایسته
تمام نیست. 


حلمی | کتاب اخگران

ماهِ شایسته | کتاب اخگران | حلمی

۰

ای عاشق دردانه برخیز به میخانه

ای عاشق دردانه برخیز به میخانه
این سد بِشِکن در بر با عزم حریفانه
برخیز و نمان بر در، این وصل به چنگ آور
چون وصل تو را خواند بگشا ره جانانه

حلمی

ای عاشق دردانه برخیز به میخانه | رباعیات حلمی

۰

شطح با ما نیست، اینجا عشق هست

شطح با ما نیست، اینجا عشق هست
خرق عادت کفر و با ما عشق هست


دل سراپای وجودش راستی‌ست
راستی دیدی که ما را عشق هست


بی‌خطایی نیست در کار سلوک
چون خطا را هم سراپا عشق هست


بی‌خطاپندار را آفات برد
این کمالات خطا با عشق هست


سر زدیم از خویش و افتادیم باز
بعد از این هم رو به بالا عشق هست


کمتر از ما در همه عالم که بود؟
گفت خورشید سجایا: عشق هست!


ای عجب زین شمع خودسوز کمال
آه چشمانش دو دریا عشق هست


رفت روزی دیگر از تقویم عشق
گفت حلمی باز فردا عشق هست

شطح با ما نیست، اینجا عشق هست | غزلیات حلمی

۰

از دست خودم گریزپایم

از دست خودم گریزپایم
من زاده‌ی شهرِ هیچ‌جایم


من میر خودم، خدای بنگر
در من که حواله‌ی خدایم


بشکوفه زدم چو از دم دوست
بشنو نفحات مُشک‌سایم


آسوده نی‌ام که خوابگردم
دلداده نی‌ام که دلربایم


چون جرعه زنم ز باده‌ی عشق
بر باد‌ چو باد و بادپایم


حلمی سَیَلان روح می‌نوش
از کِی‌نفسان آریایم

از دست خودم گریزپایم | غزلیات حلمی

۰

بحر شکست‌خوردگان

گفت سالکان خویش را از بحر شکست‌خوردگان برمی‌گزینم. چرا که ایشان فاتحان بزرگ دیروزند. 


از کاسه‌ی شکسته نسیم می‌وزد و شکوفه می‌روید.


حلمی | کتاب اخگران

از کاسه‌ی شکسته | کتاب اخگران | حلمی

۰

ای عقل به راه عشق مدیونی چند

ای عقل به راه عشق مدیونی چند
سرگشته‌ی این وادی پرخونی چند
با جامه‌ی فخر و جاه چندی گشتی
امروز خراب و خُرد و مجنونی چند

حلمی

ای عقل به راه عشق مدیونی چند | رباعیات حلمی

موسیقی: Frank Steiner Jr. - Out there

۰

چه اگر من یک‌ تن..

چه اگر من یک‌ تن همه آن دوزخیان را به آغوش گیرم و به زمین افکنم؟ به بهشت نه، کآن بهشت از دوزخ بتر است. آن دوزخیان را تنگ در آغوش گیرم و به زمین افکنم. کاین زمینِ سخت از بهشتِ نرم صدهزاربار بالاتر است.

چه اگر من یک‌ تن،‌ هزار تن شوم و از من یک، هزارهزار روید و از هر هزار، هزار هزار هزار؟ چه اگر من عزم کنم و دوزخ بر سر آن بی‌وطنانِ بی‌شرفِ هزارپدرِ بی‌خانه خراب کنم؟ چه اگر منِ درویشِ پستِ بی‌همه، یکتایی پیشه کنم و به یکتایی همه انجمن و همه تن از هم پاشم و آن یک روحِ تک در خویش فراهم آرم؟

چه اگر من پرده‌ی بی‌کرداری بدرم و آن هلال واژگون و ستاره‌ی خونریزش بازگونه کنم؟ 
چه اگر من یک‌ تن،
هزار تن شوم،
و همه آن دوزخیان،
به آغوش گیرم و به زمین افکنم؟

حلمی |‌ کتاب اخگران
چه اگر من یک‌ تن.. | کتاب اخگران |‌ حلمی
۰

سوی ما گردی؟ به پنهان دلیم

ما در این خانه مقیمان دلیم
پیش و پس را کشته در جان دلیم


نیست با ما نی زمان و نی مکان
سوی ما گردی؟ به پنهان دلیم


حرف با ما بی زبان در خویش زن
گوشهای روزگاران دلیم


کار ما را بی بدن در روح بین
در بدن هم از سواران دلیم


هم گم‌ایم از خویش و هم از دوستان
مَه‌فروپوشیده یاران دلیم


اینِ عقل و دین به هر سو ریخته‌ست
آن بجو ای جان که ما آنِ دلیم


گرچه با شاهی و ماهی شوکت است
برکت ما این که دربان دلیم


حلمی از این رازها با خویش گفت
تو شنیدی، گو ز خویشان دلیم

ما در این خانه مقیمان دلیم | غزلیات حلمی

۰

از واحه‌ی انسانی تا قاره‌ی یزدانی

از واحه‌ی انسانی تا قاره‌ی یزدانی
آن عشقْ پشیمانی، این عشقْ پریشانی


این عظمتِ لا در هیچ، این موجِ سراینده
این هستیِ در تغییر در بوته‌ی زروانی


زان سایه گذر کردم تا نور شدم یکسر
در نور شدم آخر بی سایه‌ی ایمانی


بی‌سایه و بی‌باور هر لحظه بتی در بر
هر لحظه بتی دیگر بشکسته به آسانی


با جان می‌آلودم یک لحظه نیاسودم
می‌نوشم و می‌رانم در اطلس توفانی


موج عدمم بنگر، اوج قدمم بنگر
آن سویْ ضعیفانی، این سویْ حریفانی


تا پی نکَنَم از خود جاویده نخواهم شد
یابیده نخواهم شد بی تابش پنهانی


حلمی فلکم بنگر، بی هول و شکم بنگر
آنسویِ شب آدم، آنسویِ مسلمانی

از واحه‌ی انسانی تا قاره‌ی یزدانی | غزلیات حلمی

۰

امروز بر آنم که تا وصل دگر خیزم

امروز بر آنم که تا وصل دگر خیزم
آن وصل نهانی را در خون جگر بیزم


امروز بر آنم تا بی‌ مشغله بنشینم 
بیخودشده دیگربار صد مشعله انگیزم


بر چشم جهانگیرم ابروی دگر گیرم
یک روی دگر گیرم با خلق بیامیزم


در سایه روم ناگه، در ظلمت شب‌ آگه
بیراه‌نشینان را بر راه بیاویزم


گر بر شده بر پرده رویای برآورده
روح است که می‌بارد از خامه‌ی تب‌ریزم


حلمی ره میخانه بنموده به ویرانه
بر باد روم اینجا از باده نپرهیزم

امروز بر آنم که تا وصل دگر خیزم | غزلیات حلمی

۰

یکی خواهد آمد

اطمینان دارم هیچ چیز بعید نیست، و حتّی آزادی بر چنین مردمانی سخت در بند و عاشق غل و زنجیر خویش. حتّی اگر یکی از هر صدهزار بتواند خود را آزاد کند، بر هر یک از آن صدهزار یک پرتو از آن نور خواهد بارید. حتّی اگر یکی از هر صدهزار، مشعلی از عشق خالص در قلب خود بیفروزد، بر سینه‌ی هر یک از آن صدهزار اخگری خواهد نشست. 

آری، یکی خواهد آمد؛
هم او که در درون پیرهن‌هایتان در خاموشی به انتظار نشسته است. 

حلمی |‌ کتاب اخگران
یکی خواهد آمد |‌ کتاب اخگران |‌ حلمی
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان